ژورنالیسمطراحی گرافیکفرهنگیادداشت آزاد

تراز شهرنگاری (۱)

نابه‌جا به‌کارگیری آرایه‌های ادبی و تصویرگری‌های تو در تو، زمانی‌که می‌بایست هر چه بیش‌تر از آهسته‌نگاری و بی‌رمقی در نوشتار پرهیخت و جان‌‌مایه و مقصود سخن را در نخستین فرازهای آن، به سرانجام خود رساند، رهاورد ناورزیدگی نویسنده و مخاطب‌ناشناسی است؛ تا آن‌جاکه می‌توان دانش ادبیات را برآیند بررسی و کنکاش روانشناسانه اصحاب قلم و احوال‌پرسی آنان از آن‌سوی خطابان‌شان دانست در درازای تاریخ، و در چگونگی‌های اجتماعی و زیستی گوناگونی که اهالی هر زبان، با آن روبه‌رو بوده‌اند.

دستاورد این خبرگیری و وجدان بیدار، مهارت‌هایی شد که با به‌کاربستن آن‌ها در گفتار و نوشتار، مخاطبِ سخن و خوانندگان، آسوده و با دلپذیری به مقصود کلام رهنمون می‌شدند؛ هنرِ روان‌شناسانهٔ آگاهی از پسندها و چشایی‌های بشر در به‌کارگیری زبان و ساختارهای زبانی، به‌هم‌تنیده با ناب‌ترین ویژگی‌های او: «ادبیات».

نویسندگی، از جنس روانشناسی است در گام نخست، و در گام بعد جامعه‌شناسی؛ یعنی واکاوی و بررسی شناخت‌های روانی و روحی بشرِ سخن‌ور، در بستر و زمینه اجتماع و در برخوردها و تجربه‌های زندگی گروهی؛ از این روی، بایسته می‌نماد، نویسنده، پیوسته، در کار هماهنگ‌سازی قلم و نگاه خود با آن سوی خطاب و سخن ‌باشد و ابزارها و قالب‌های گوناگون زبانی و شیوه‌های ادبی را به‌گونه‌ای ترازمند با مقصود و البته در برابری با پسند و پذیرهٔ خوانندگان، به‌کار گیرد با در نظرداشتن چگونگی‌های زمانی و مکانی انتشار.

از جمله ترازنامه‌های نگارشی، می‌توان از متن ارزشمند: «شرایط سخن جامع یا تمام‌عیار» نوشتهٔ مترجم توانا،‌ محمدمهدی فولادوند یاد کرد که با راهنمایی استاد مجتبی احمدی به آن دست یافتیم. این نوشتار، در پایان کتاب خواندنی و ارزش‌مند «آفرینش هنری در قرآن» آورده شده و ویژگی‌های سخن تمام‌عیار را در چهل بند بر می‌شمرد.

نویسنده گرامی، استادانه، با برشمردن ویژگی‌های کلام جامع توانسته‌اند جایگاه والا و دلپذیر سخن فطری، غیرتصنّعی و بی‌تکلّف را آشکار سازند:

شرایط سخن جامع یا تمام‌عیار

همان‌گونه که پیشینیان ما سخن را تعریف کرده و گفته‌اند یک هجا یا یک کلمه یا دو یا چند واژهٔ اضافه‌شده به همدیگر نظیر أ، وه، اوف، بامداد، خانهٔ دلگشای شمال، ای کسی که این‌جا می‌آیی و… «سخن» نیست، ولی «هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت» یا «لیس للانسان الّا ما سعی» سخن تمام است، امروز نیز می‌توان این تعریف را نگاه داشت و گفت کلام تامّ خبری، سخنی است که پس از شنیدن آن سکوت جایز و شنونده دیگر انتظاری نداشته باشد؛ زیرا با شنیدن دو عبارت اخیر، ذهن ما اقناع  و ناچار به تصدیق می‌گردد.

ماهیت سخن چیست؟ بحثی جداگانه است. همین اندازه می‌توان گفت که سخن،‌ چه نثر و چه شعر، سرچشمه‌ای والا دارد و پرتوی از جهان غیرذرّه‌ای و بالاست. درست است که انسان با زِه‌های صوتی و از راه حنجره و زبان و لب و دندان و کام و دهان سخن می‌گوید، ولی «انسان درون» که ذات واقعی ماست، در هنگام خواب، بی‌صدا و بی‌زبان و بی‌دهان، ادای مقصود می‌کند.

از طرفی آفرینندهٔ جهان نه تنها مدیر و مدبّر و توانا و دانا و مُدرِک و زیبا و محبوب و حکیم و حسابگر و ناظم و هادی و… است، بلکه «سخنور» نیز هست و صفات عالیهٔ او در سایر مظاهر او کم‌و‌بیش، بالقوّه یا بالفعل، بویژه در انسان که نفخهٔ او و خلیفه الله او بر روی زمین است، آشکارست. جهان نیز به اعتباری سخن خداست؛ زیرا ظهور اوست و «در هر چه بنگری اثری غیر دوست نیست» و قدرت‌نمایی و هنرنمایی او در تمام آفریده‌های وی آشکارست. از جهتی همان‌گونه که در یک اثر شگفت‌آفرین، آثار قدرت و دانش و بینش و حکمت سازندهٔ آن هویداست، در سخن الهی نیز باید تمام اسماء و صفات الهی نهفته باشد.

این‌که در قرآن شعرای هرزه‌گو و یاوه‌پرداز مطرود و برعکس آن گروه استثنایی که واجد این چهار صفت‌اند، ستوده شده‌اند (آمنوا+ و عملوالصالحات+ و ذکروا الله کثیرا+ و انتصروا من بعد ما ظلموا) بدین سبب است که گروه اوّل، آب به آسیاب شیطان (نیروی مزاحم و گمراه‌گر) می‌آورند و دستهٔ دوم، مدافع ارزش‌های الهی‌اند و علیه ستم، ایستادگی می‌کنند.

از این مقدمه می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که شعر، یا به‌طور کلی هر سخنی، باید بشر را به حقیقت و زیبایی و خیر دعوت کند و در مسیر الهی و اهداف او گام بردارد.

اما نقدها را بود آیا عیاری گیرند؟ تا همه «هرزه‌درایان» پی کاری گیرند؟ یعنی چگونه است که سخنی گمراه‌گر و سخنی راهبر و عبارتی سبک و مبتذل و کلامی دل‌انگیز و متعالی می‌شود؟ خلاصه با کدام محک می‌توان زر سَره را از ناسره بازشناخت و زمرّد اعلی را از شیشهٔ سبز بی‌بها جدا کرد؟ بلکه چگونه گوهرشناسِ کاردیده انواع زمرّد را درجه‌بندی و بهترین آن‌را باز می‌شناسد و به همان قیاس الماس خوش‌تراش را از انواع نازل آن تفکیک می‌کند و یاقوت درجهٔ اوّل را با یاقوت مذاب، بر یک نگین نمی‌نشاند و عیار زَر را در انواع طلا به دقّت معلوم می‌گرداند؟

نقد سخن نیز چنین است و می‌توان سخن عادی و سست و رکیک و متوسط و نادرست را از سخن استوار و نغز و عالی و متعالی جدا و شعرا و سخنوران را به چندین گروه تقسیم‌بندی کرد.

قدما به پیروی از ارسطو شعر را سخن موزون و خیال‌انگیز تعریف کرده و بعداً قافیه را نیز بر آن افزوده‌اند، ولی چنان‌که خواهیم دید با این‌که شرایط مزبور برای شعر لازم است ولی کافی نیست.

همان‌گونه که قرآن شعر نیست و خداوند، شعر را در شأن محمد (ص) نمی‌داند با این‌همه سخن الهی، کلام جامع و متعالی است و گذشته از وزن و فاصله و موسیقی خاص آن واجد گوهر شعری است.

صرف‌نظر از قرآن در بسیاری موارد نثر، غیر از جنبهٔ واقع‌بینی آن، بر شعر برتری دارد و چه‌بسا سخنان در قالب نثر، ساده یا آهنگ‌دار، گفته شده است که همان معانی و مطالب را در لباس شعر، بدان جزالت و فشردگی، نمی‌توان بیان کرد. نظیر قول آن مرد بخارایی که چون از او پرسیدند مغولان با شهر شما چه کردند؟ گفت:

«آمدند و کندد و کُشتند و سوختند و رفتند».

اگر بخواهیم همین مطلب را، به اختصار در قالب شعر بپروریم توفیق نخواهیم یافت. مثلا اگر بگوییم:

آمدند و آتشی افروختند                    خان و مان جمله عالم سوختند

در این عبارت منظوم، نه صحبت از «رفتن» است در مقابل «آمدن» و نه کندن و کشتن و آن «جامعیت» عبارت اوّل و ریزه‌کاری‌های آن‌را ندارد. یا در حکایت قاضی همدان گلستان می‌خوانیم:

«شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته، می‌ریخته و قدح شکسته، قاضی درخواب مستی، بی‌خبر از مُلک هستی…»

این صحنه‌پردازی ظریف و استادانه را به‌آسانی نمی‌توان به‌صورت نظم ارائه داد.

در حقیقت آن «گوهر شعری» و «سوز و حال» است که به سخن بال می‌دهد مثلاً در مناجات شیرین و گله او از درازی شب:

شبا امشب جوانمردی بیاموز                    مرا یا زود کُش یا زود شو روز

یا ستودن شب وصال در غزل معروف سعدی:

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم                    گرم چو عو بر آتش نهند غم نخورم

ببند یک نفس ای آسمان دریچهٔ صبح                     بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

ولی همان‌گونه که می‌دانیم دیوان اشعار سخن‌سرایان یک‌دست نیست و گوهر شعری و شرایط سخن تمام‌عیار در تمام ابیات آن‌ها وجود ندارد. اشعار سعدی هرچند، تا حدودی، یک‌دست است ولی چنان‌که خواهیم دید تمام شرایط سخن متعالی در گفته‌ّهای او، جز در مواردی معیّن، گرد نیامده است نظیر این بیت:

تو کز محنت دیگران بی‌غمی                       نشاید که نامت نهند آدمی

که بعداً آن‌را با محک نقدشناسی خواهیم سنجید.

برعکس در اشعار حافظ گاهی سخن چنان اوج می‌گیرد که به آستان «وحی» نزدیک می‌شود و شاید به همین دلیل او را «لسان‌الغیب» لقب داده‌اند و زمانی گفته‌های او مادون سخن سعدی و عدّه‌ای دیگر قرار می‌گیرد.

شاعرانی که به داستان‌سرایی پرداخته و یا مطالب نثرگونه را در قالب نظم ارایه داده و تا حدّی اسیر وزن و قافیه شده‌اند، وقتی نغمهٔ دل خود را نواخته و شور و حالی پیدا کرده‌اند از یکنواخت‌گویی و ابتذال رهیده و به افقی تابناک و پرالهام رسیده‌اند نظیر:

خدای بلندی و پستی تویی                            ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی

و صدها شعر خوب شاهنامه و مثنوی که در میان انبوه عبارات روایی و وزن یکنواخت گم است. مسأله بر سر این نیست که در تمام اشعار شاهنامه یا مثنوی گوهر شعری وجود ندارد بلکه هر یک از این دو کتاب نفیس یک «کل» یا پیکر واحد را تشکیل می‌دهد که حذف هر یک از اجزاء و اعضای آن به کل بنا صدمه وارد می‌آورد.

با این همه ما دنبال راه تشخیص سخن جامع  و تمام‌عیار می‌گردیم و «شاهد گم‌شده» خود را هر جا یافتیم نشان می‌کنیم و چون گوهر تابناک آن‌را از میان ریگ و خاک بیرون می‌کشیم و بر تارک سر می‌نشانیم.

ولی برای وصول به این منظور به یک «غربال‌کاری» بزرگ نیازمندیم و چنان‌که خواهیم دید اگر ادبیات عظیم ملل را ازین «غربال» بگذرانیم به شناخت «ماهیت سخن متعالی» نایل شده‌ایم و بعد از این نقد دقیق، خَزَف را به جای صدف و پِشک را به‌جای مِشک نخواهیم گرفت و از طرف دیگر قادر خواهیم شد که در ادبیات فارسی ـ بویژه شعرـ دست به یک سخن‌سنجی دقیق زنیم و اشعار سنّتی  یا نو را به پست و مبتذل و تکراری و تقلیدی و متوسط و موفق و خوب و عالی و متعالی و احیاناً جامع تقسیم‌بندی کنیم.

پس با موازینی که ما ارائه می‌دهیم شعر جامع یا سخن جامع باید واجد حداقل چهل شرط باشد و هر اندازه اوصاف مزبور کاستی گرفت سخن از متعالی به عالی و خوب و متوسط و عادی و مبتذل و سست و پست تنزّل خواهد کرد و سخن نثرگونه و ضعیف‌تر جلوه خواهد نمود.

در فهم یک «دقیقه» سعدی با کمال بینش سخن آسمانی را از سنخ دیگر می‌شمارد و ابیات عالی خود را بسیار مادون آن می‌شمارد.

آن‌جا که گوید (خطاب به محمد ص):

شعر آورم به حضرت عالیت؟ زینهار!                                  با «وحی آسمان» چه زند «شعر» مفترا!!

چنان‌که در صفحات قبل دو شعر خوب از فردوسی و سعدی نقل کردیم، پس از تجزیه و تحلیل و عرضه‌کردن آن‌ها به موازین خود مشاهده می‌کنیم که در این بیت «تو کز محنت دیگران بی‌غمی…» از سعدی، قریب هفده، هیجده شرط گرد آمده و به حداکثر سخن عالی رسیده ولی هنوز شرایط سخن جامع را پیدا نکرده است.

ولی شعری از قاآنی ـ که مسلّط بر ادبیات فارسی و عربی و در عین حال موسیقی بوده ـ نظیر:

جواهرخیز و گوهربیز و گوهرریز و گوهرزا

(در وصف ابر) با وجود آهنگ جالب و نوازش شاعرانه آن نه تنها واجد شرایط چهل‌گانه بلکه ده‌گانه هم نیست و کلمهٔ زائد در آن می‌توان یافت یعنی درست است که دریا گوهرخیز و گوهرزاست و گوهر را نیز به‌صورت باران غربال می‌کند ولی آیا تعبیر «گوهرریز» زائد نیست. مگر آن‌که بگوییم مراد از ریختن سرازیر شدن به‌صورت رگبار و از «بیختن» ریزش «نرمه‌باران» است. در هر حال جز وزن و قافیه و معنی و تصویر و حسن بیان و برجستگی کلمات و خیال‌انگیزی شرایط دیگری در اکثر اشعار قاآنی وجود ندارد و چنان‌که خواهیم دید با هفت، هشت امتیاز در یک شعر نمی‌‌توان آن‌را سخن «عالی» یا «متعالی» نامید.

اینک شرایط چهل‌گانه

۱. وزن. قبلا دانستیم که صرف وزن عروضی، ماهیت نثرگونه را به «شعر واقعی» و مس را تبدیل به طلای ناب نمی‌کند، بلکه «گوهر شعری» باید مقرون با وزن مناسب و آهنگ جالب باشد.

پس عباراتی که تصادفاً داخل اوزان عروضی می‌شوند ولی در حقیقت همان جملات روزمره و عادی‌اند، نظیر: «بنگاه معاملات ملکی»، «هنگام خرید غلّه و جو»، «بانک ملّی ایران و خاور نزدیک»، «جناب مستطاب حاجی‌آقا»، «وعده دیدار: ظهر ساعت یک» و امثال آن، همه فاقد جوهر شعری‌اند و تصادفاً وزن عروضی پیدا کرده‌اند. درست نقطه مقابل، ابیات قطعه معروفی و بسیار طبیعی سعدی:

گِلی خوشبوی در حمام روزی تا «وگرنه من همان خاکم که هستم…!»

که شعر، چشمه‌آسا سرازیر می‌شود و بی‌هیچ تکلّفی، به مقصود خود دست می‌یابد. پس وزن در خدمت گوهر شعری است و خود بالاصاله مقصود نیست. به اعتبار دیگر، «وزن» زیورست بر روی زیبایی دلبر، نه رشته گوهر بر گردن خر.

مثلاً:

هنگام جان رفتن ز تن گویند هر نوعی سخن                        من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود!

محتوای این بیت فی‌نفسه جوهر شعری دارد و اگر به‌صورت نثر هم گفته شود جالب است ولی افسون وزن و تلفیق مناسب کلمات و سوهان‌کاری آن‌ها در قالب شعر، اثر آن‌را ده‌چندان کرده، ولی در قرآن که نه نظم و نه نثر عادی است قصد گوینده آن شعرسرایی نبوده؛ با این‌همه همه‌جا آهنگ ویژه خویش را دارد و می‌توان از آن قریب صد مصراع موزون یا عروضی استخراج کرد. نظیر:

بسم‌ الله الرحمن الرحیم،

لیس للانسان الا ما سعی،

الحمد لله الذی  هدانا،

تبت یدا ابی لهب و تب،

امتّنا اثنتایین و احییتنا اثنتین

اذ هما فی الغار

یا

زلزله الساعه شیء عظیم

و امثله متعدد دیگر. و در بسیاری از موارد با حذف یک یا دو هجا یا توقّف روی یک مصوّت می‌توان مصاریع عروضی از آن بیرون آورد و ما در «قرآن‌شناسی» از آن سخن گفته‌ایم.

۲. شرط دوم سخن تمام‌عیار یا جامع، «قافیه» است، هرچند به‌صورت نامنظم یا فاصله و «پایان‌بند» (نظیر قرآن) آمده باشد. در هر حال قافیه گوش‌نواز است و انتظاری را بر‌آورده می‌کند و به‌آسانی داخل حافظه می‌شود و مانند سنگ‌های مسافت‌نگار در کنار جاده، رهنمای سودمندی است و نظم را، در عین حال، از نثر ممتاز می‌سازد.

چنان‌که در شرط «غلبه مشکل» خواهیم دید، آوردن قوافی به‌صورت طبیعی و بی‌تکلّف، دلیل تسلّط گوینده و هر چه شاعر متوسّل به قافیهٔ اجباری شده عجز خود را ثابت کرده است.

۳. تصویر. جهان ما جهان تصویر است و قدرت تصویر و تصوّر به‌حدّی است که با حذف تصوّرات، چیزی برای ذهن ما باقی نمی‌ماند، ولی تمام تصوّرات، ارزش هنری ندارند، مگر شاعر، آن‌ها را به‌صورتی ابتکاری ارائه داده باشد،‌ نظیر دو بیت معروف سعدی:

اوّل اردی‌بهشت ماه جلالی                     بلبل گوینده بر منابر قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی                  همچو عَرَق بر عذار شاهد غضبان

تشبیه بلبل به خطیب که بر روی منبر شاخه‌ها نشسته، یا رطوبتی که بر روی گل است تشبیه به عرقی شده که در نتیجه هیجان بر رخسار شاهدی زیبا نشسته، همهٔ این تصاویر، ابتکاری و زیباست، ولی آن‌چه بعد از هفتصد و چند سال برای ما کمی سنگین می‌نماید استعمال دو لغت «قضبان و غضبان» است برای فارسی‌زبانان امروز. برعکس در این بیت که گویندهٔ آن در عهد زندیه می‌زیسته تمام واژه‌ّ‌ها نرم و زنده‌اند و تازگی خود را هرگز از دست نمی‌دهند:

سحرگاهان نسیم آهسته خیزد                   چنان کز برگ گل شبنم نریزد

تصاویر زیبای هنری که در قرآن به‌کار برده شده، یکی دو تا نیست و برای نمونه می‌توان به ترجمهٔ ما از کتاب سیّد قطب مراجعه کرد.

۴. معنا و محتوا. قدما می‌گفتند: سخن بر دو قسم است مهمل و مستعمل. سخن مُهمَل آن است که فاقد معنا باشد نظیر:

«از جیغ بنفش لرزه افتاد به سر»

یا بسیاری از مهملات مقلّدان اشعار سفید و بی‌وزن و قافیه که  در زمان طاغوت وسیله‌ای شده بود که فرهنگ غنی پارسی را از محتوای آن خالی و نقشه‌های شوم استعمار را در این کشور پیاده کنند.

پس سخنی که معنا و محتوا نداشته باشد یا شدّت تعقید، آن‌را بی‌معنا و خالی از محتوا عرضه دهد و فاقد ارزش هنری است نظیر:

بریده بال نسرین پرنده                      چو طایر بود واقع سرفکنده

و صدها بیت تصنّعی دیگر از خاقانی و نظامی و دیگران، گو این‌که اضعار خوب نیز درخمسه نظامی بسیارست.

۵. پیام. ممکن است شعر وزن و قافیه و معنا داشته باشد و ریزه‌کاری‌های دیگر نیز، از قبیل تصویر نو و غیره، در آن مراعات شده باشد ولی فاقد پیام باشد یا نتوان از آن درس عبرتی گرفت. نمونه کامل پیام در همان بیت معروف سعدی است که ذکر شد:

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

یا آخرین بیت قطعه «عقاب‌» ناصر خسرو

چون نیک نظر کرد «پر خویش» در آن دید

گفتا: ز که نالیم که: «از ماست که برماست!»

۶. غلبه بر مشکل. همان‌گونه که میکل‌آنژ از مَرمَر سَرسَخت، موسی یا زاری مریم بر عیسی را می‌سازد؛ یعنی مادّهٔ مقاوم را به فرمان خویش در‌ می‌آورد، سراینده و گویندهٔ زَبَردست نیز باید واژه‌‌ها و کلمات و قوافی و اوزان را در راه مقصود به‌کار گیرد به قسمی‌که شنونده احساس کند که کلمات و قوافی در خدمت او قرار گرفته‌اند نه وی اسیر آن‌هاست، نظیر قطعهٔ معروف سعدی:

امشب مگر به‌وقت نمی‌خواند این خروس…

و نمونه‌های بسیار دیگر.

۷. پرهیز از پیچیده‌گویی معنوی، نظیر بسیاری از اشعار سبْک هندی یا همان‌گونه که گفتیم فضل‌فروشی‌های شاعرانی که می‌خواسته‌اند معلومات منسوخ و غیرعلمی خود را در قالب اوزان عروضی به رخ سایرین بکشند.

گاهی شاعر بر تعقید معنوی چیره می‌شود و به قدرت ابداع از آن تصویری زیبا ارائه می‌ٔدهد نظیر:

دست طمع که پیش خلایق کنی دراز                    پل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش!

۸. قابل ترجمه بودن. هر گاه سخن، چه شعر و چه نثر، مطلبی داشته باشد طبعاً باید به زبان‌ّهای دیگر نیز درخور ترجمه باشد. علّت آن‌که رباعیات منسوب به خیام (ر‌ک: خیّام‌شناسی از تحقیقت نگارنده) در پنجاه شصت زبان ترجمه شده ولی خاقانی هنوز درست به زبان دیگری، به‌طور کامل، برگردان نشده، این است که خیّام مطلبی را بیان می‌کند و لفّاظی به خرج نمی‌دهد. ولی همان‌گونه که ضرب‌المثل ایتالیایی خاطرنشان می‌کند

«هر مترجمی خیانتکارست»

باید اذعان کرد که بسیاری از لطایف زبان اصلی در ترجمهٔ «وفادار» و «کلمه‌به‌کلمه» از میان می‌رود، مگر آن‌که گویندهٔ زبان دوم، بسیار استاد و مسلّط به هر دو زبان باشد و این امر از نوادر است.

۹. خاصیت منشوری. ملاحظه کرده‌اید که آویز چراغ‌های جار قدیمی خاصیت منشوری دارد؛ یعنی نور را به هفت رنگ یا بیش‌تر تجزیه می‌کند. همین ویژگی را در قطرات باران و ظهور رنگین‌کمان بر روی درّه‌های زیبا مشاهده می‌کنیم. مراد از این‌که پاره‌ای ترکیبات یا کلمات دارای خاصیت منشوری‌اند این است که ذو وجوه‌اند و موهم معانی و کنایات دیگر نیز می‌باشند. قرآن مجید در درجه اوّل کتابی است ذو وجوه و اگر مسألهٔ «قراآت» یا نحوهٔ خواندن یک واژه را به دو صورت یا چند صورت نیز بر آن بیفزاییم هر بار معنای جدید از آن کلمه استنباط می‌شود. پس از قرآن خاصیت منشوری در اشعار زیبای حافظ بیش از دیگران مشهود می‌شود و هر قدر توجّه خود را بیش‌تر کنیم افق‌های تازه‌ای را در آن کشف می‌کنیم.

۱۰. عفّت کلام. پرهیز از رکاکت و هرزگی و خود را ملزم به سربسته‌گویی و عفّت کلام دانستن نه تنها نشانهٔ ضعف بلکه دلیل قدرت گوینده است. مثلاً تمام شاخ و برگ‌هایی را که مفسّران در پیرامون سورهٔ یوسف به خیال خود نقش زده‌اند اگر در یک کفهٔ ترازو و همان چند عبارت فشرده و بلیغ قرآنی را در مورد یوسف و همسر عزیز در کفهٔ دیگر ترازو بگذاریم، می‌بینیم که کلام قرآنی در هر مورد فصل‌الخطاب است و حد همان است سخندانی و زیبایی را. یا نظیر عبارت سعدی در گلستان:

«مِهرش بجنبید و مهرش برداشت!»

برعکس عدّه‌ای از شعرا با آوردن کلمات هرزه و تعبیرات عامیانه، ارج دیگر اشعار خود را نیز از میان برده و تنها به تحریک غریزهٔ جنسی مردم بسنده کرده‌اند. هنر واقعی همیشه به‌دور از دریدگی و هرزگی و ابتذال است.

۱۱. خیال‌انگیزی. برخی به اشتباه کلمه «مخیِّل» را که قدما صفت شعر دانسته‌اند به‌صورت اسم مفعول و مخیَّل خوانده‌اند و حال‌آن‌که مراد همان صیغهٔ فاعلی و جنبهٔ خیال‌انگیزی شعر منظور است. شعر اگر صرفاً معقول و خشک و فاقد خیال‌انگیزی باشد در دل نمی‌نشیند و حالت قضایای منطقی را پیدا می‌کند. نمونه‌های بسیاری در کتاب «آفرینش هنری در قرآن» از سخن خداوند در ترجمه شهید سیّد قطب آورده‌ایم.

۱۲. بهترین بیان. مراد از بهترین بیان این است که دیگری نتواند همان مضمون را در قالب بهتری ارائه دهد، چنان‌که شاعر گوید:

تو دریای من بودی آغوش وا کن                            که می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد

که دیگری آن‌را به‌صورتی نرم‌تر و در بحری مناسب‌تر و جان‌دارتر آورده:

تو دریای منی آغوش بگشای                              که تا چون قو در آغوش‌ات بمیرم

حُسن بیان یا به عبارت دیگر «بهترین بیان» ممکن است تا سرحدّ «تحدّی» و هماوردطلبی (نظیر قرآن) پیش رود و دیگران را به مبارزه خواند.

۱۳. سهل ممتنع. هرچند جدا از شرط فوق نیست ولی دقیقهٔ دیگری را می‌افزاید و آن سادگی ظاهر است و دشواری تقلید از آوردن نظیر آن، مانند این بیت سعدی:

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم                    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!

۱۴. سوز و حال. مراد از سوز و حال، خودجوشی و فطری بودن شعر است دور از هر تکلّف و تصنّعی با این توضیح که پرتوی از گداز و سوز گوینده نیز در آن آشکار باشد؛ نظیر:

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی                        ز سر خواجگی هر دو جهان برخیزم

۱۵. نوآوری و ابتکار. آوردن مضمون و مطلب نو است، صرف‌نظر از تصویر تازه. نظیر رباعی از گوینده:

«دیوانه‌ستان» جهان و ما دیوانه!                         خنده به پریشانی ما جانانه!

گیرم که گسستیم شبی هم زنجیر                         راهی به برون نیست از این گم‌خانه!

۱۶. جدّ بودن. گوینده باید چنان سخن گوید که خواننده یا شنوندهٔ او تصوّر نکند وی قصد شوخی یا دست‌انداختن او را دارد یا می‌خواهد وقت‌گذرانی یا لفّاظی کند:

وقتی شاعر جاهلیت گفته بود:

دَنَت الساعه و انشق القمر                      عن غزال صاد قلبی و نَفَر

شنونده‌اش طبعا می‌فهمد که شاعر آدم جدّی نیست، ولی آن‌جا که قرآن می‌فرماید:

«اقتربت الساعه و انشق القمر و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر»

شنونده درک می‌کند که سخن جدّ است و در بسیاری موارد نثر یا سخنی بیرون از نظم و نثر عادی (نظیر قرآن) ما را به اهمیت جدّ، بیش‌تر واقف می‌سازد. گویندهٔ زبردست اگر قصد اغراق داشته باشد باید آن‌را به‌صورت محتمل یا مقبول ارائه دهد نه محال (نظیر« نه کرسی فلک از ظهیر فاریابی) در مقام مقایسه با شعر فردوسی دربارهٔ سلطان محمود

چو کودک لب از شیر مادر بشست                       به گهواره محمود گوید نخست

آن‌چه مورد توجّه است مشابهت «محمود» است با «ممه» و این‌که اغلب مادران نوزادان خود را با نام مشاهیر وعده و وعید می‌دادند کما این‌که در گرجستان بچه‌ّهای گهواره را از نام «آغامحمد‌خان» می‌ترسانیدند.

۱۷. تعهّد. یعنی گوینده خود را ملزم و متعهّد بداند که از مبانی و اصولی دفاع می‌کند و سنگ آن ارزش را به سینه می‌زند. نخستین متعهّد خداوند است و خود فرماید:

«کتب علیه الرحمه»

یعنی

خدا رحمت را بر خودش فرض کرده است

یا

«سبقت رحمته غضبه»

یعنی

رحمت‌اش بر خشم‌اش می‌چربد

و منظور از بیت حافظ  که می‌گوید

«گفت با این همه از سابقه نومید مشو!»

همین چربیدن و پیشی‌گرفتن رحمت بر غضب است. در نتیجه سخن متعهّد، تابع نظام ارزش‌های جاودانی است و همواره از عدالت، خیر، درستی، وفا، زیبایی و… دفاع می‌کند.

۱۸. بار عاطفی و عقلانی. سخنور اگر مطلب معقولی را نیز می‌پرورد باید نقش عواطف و هیجانات را نیز در آن فراموش نکند، نظیر همان بیت که مکرّر در این گفتار تکرار می‌شود:

«توکز محنت دیگران بی‌غمی‌ …»

۱۹. پرهیز از الفاظ نامأنوس و فرسوده و کهنه یا ناهموار. سخنور باید واژه‌هایی را به‌کار برد که تا سرحد امکان، در هر عصری، زنده و پایدار باشد و قرآن، نمونهٔ کامل آن است. پس استعمال واژه‌هایی که به نرمش شعر یا سخن عالی لطمه می‌زند یا ریشه خارجی دارد خلاف بلاغت است، مگر رنگ زبان محلی را پیدا کرده باشد.

۲۰. برجسته‌کاری یا انتخاب الفاظ نغز. سخنور بزرگ علاوه بر این‌که الفاظ را برمی‌گزیند چنان آن‌هارا با هم تلفیق می‌کند که در نظر، باشکوه و پرهیمنه می‌آید، گویی در این برجسته‌کاری نوعی ابهت نهفته است، همان‌گونه که «گی برتی» هنرمند ایتالیایی در برجسته‌کاری در طلای «تعمید خانه» در شهر فلورانس هنرنمایی به‌خرج داده است. نظیر:

نسب‌نامه دولت کیقباد                ورق بر ورق هر سویی برد باد

از فردوسی و مثالی از حافظ شیراز:

قدح به شرط ادب گیر زآن‌که ترکیب‌اش                      ز کاسه سر جمشید و بهمن است قباد

۲۱. هاله راز. سخن متعالی در عین روشنی و صراحت باید در میان هاله‌ای اسرارآمیز از رازهای ناپیدا غوطه‌ور باشد، نظیر آغاز سورهٔ نجم در قرآن و اشعاری ازین دست در حافظ:

«هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال                           با که گویم که درین پرده چه ها می‌بینم!»

۲۲. تحرّک و پویایی، نظیر:

موجیم درین بحر که آرام نداریم

۲۳. حرکت به سمت متعالی یا خیزش به سوی جهان برتر، نظیر:

چه ساز بود که بتواخت مطرب عشاق                   که عمر رفت و دماغم هنوز پر ز صداست!

از حافظ یا

«کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»

و نمونه‌های متعدّد قرآنی دیگر.

۲۴. موج رحمت و محبّت. باید از مجموع سخن موج رحمت برخیزد یا از آن رایحهٔ محبّت و بزرگواری استشمام شود نظیر اشعار حافظ و سعدی.

۲۵. قابل حفظ بودن یا آسان حفظ شدن ـ به تجربه دریافته‌ایم که سخنان والا یا اشعار درجه اوّل را با یکی دوبار خواندن، ما حفظ کرده‌ایم و این ویژگی، بسیار مهم است و این‌که اکثر مردم اشعار حافظ و سعدی یا عبارات گلستان را از حفظ دارند یا با وجود این‌که زبان عربی، زبان مادری آن‌ها نیست آیات قرآنی به‌زودی داخل حافظهٔ آن‌ها می‌شود، همین است.

۲۶. شگفت‌آفرینی. اگر در سخن عادی به‌کسی بگوییم:

چه عجب! تشریف آوردید

چندان چنگی به دل نمی‌زند ولی به محض این‌که گفتیم:

آمدی؟! وه! که چه مشتاق و پریشان بودم!

می‌بینیم سخن اوج می‌گیرد و اثر دیگری بر روی شنونده می‌گذارد.

یا نظیر سخن سعدی:

تویی برابر من؟ یا خیال در نظرم…!

یا سخن حق تعالی:

أفی الله شکّ فاطر السموات و الارض؟!

۲۷. تجسّم‌بخشی یا شخصیت دادن به اشیاء و موجودات که آن‌را در فرانسه «پرزوپوپه» گویند. نظیر سخن سعدی:

پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم                       گفتم این منزلت از قدر تو می‌بینم بیش

گفت: خاموش که هر کس که جمالی دارد                       هر کجا پای نهد دست نداردندش پیش!

یا از حافظ:

با صبا در چمن لاله سخر می‌گفتم                                   که شهیدان که‌اند این‌همه خونین‌کفنان

گفت حافظ من و تو واقف این راز نئیم                               از می لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان

۲۸. صنعت مراعات نظیر. هر اندازه شعر، ما را به تداعی معانی‌های متعدّد فراخواند و درهای گوناگون و افق‌های رنگارنگ را پیش روی ما باز گشاید، پرارج‌تر است؛ زیرا انواع ابهام‌ها و خیالات تبعی را به‌دنبال می‌کشد نظیر:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو                          یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

۲۹. استعمال صنایع لفظی و معنوی بدون تکلّف و به‌طور طبیعی نظیر:

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر                         دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

۳۰. سخن «قبلاً شنیده» نباشد و گویی برای بار اوّل آن‌را می‌شنویم نظیر:

نیشخندی که مردگان دارند                  خنده بر خنده‌ّهای دیرینه است!

۳۱. درتکرار آن تنوّع باشد. نظیر تکرارهای قرآنی که هر یک مفید معنای جدیدی است و مطلب تازه‌ای را القاء می‌کند.

۳۲. استعداد و پذیرندگی سخن برای نکوخوانی (دیکسیون) یا خوش‌خوانی و تجوید. نمونهٔ کامل آن قرآن است که خود وسیله شده است تا علم تجوید را بنیان نهد و این امر جزء ماهیت سخن عالی و متعالی است و گرنه آن‌را به‌آسانی در محافل و مجالس نمی‌خواندند و به حافظه نمی‌سپردند.

۳۳. خوش‌نویسی. می‌دانیم حروف عربی و فارسی بر روی هم سوارست و مانند لاتینی جدا از هم نیست. این هم یک نکتهٔ باریک است که سخن زیبا، به همان اندازه که زود داخل حافظه می‌شود و با آهنگ خوش ازدواج می‌کند، درکتابت نیز از خود آمادگی نشان می‌دهد و گویی فواصل و انحناها چنان حساب ‌شده که از کتابت آن چشم لذّت می‌برد. کتابت قرآن و دیوان حافظ و سعدی نمونه‌های بارزی برای این مطلب است.

۳۴. پیوند گوش و چشم و خیال با واقعیت است و مثال بارز آن قرآن و حافظ.

۳۵. صدق و حقیقت‌گویی یا صمیمیت نظیر شعر حافظ:

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست                   که از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست

یا:

به خاک پای عزیزان که تا من مست                   به‌کوی میکده استاده‌ام به دربانی

به‌هیچ زاهد ظاهرپرست ننشستم                        که زیر خرقه نه زنّار داشت پنهانی!

۳۶. نرمش حروف و حسن تلفیق هر یک از آن‌ها با یکدیگر و مناسبت دقیق آن‌ها با مصوّت‌ها و سایر مخارج نظیر کلمهٔ مبارکهٔ «لا اله الا الله» که در تلفّظ آن‌ها لب‌ها به هم نمی‌خورد و توالی الف‌ها و لام‌ها سخن را پر می‌ٔهد و به بالا می‌فرستد و در «های» آخر الله قرار و ثبات می‌گیرد و ضمناً توالی این نفی و اثبات، امواج دریا را در ذهن القاء می‌کند. نمونه‌های دیگر، سنفونی مخرج «ز» یا «ظ» یا «ذال» است در برخی آیه‌ّها نظیر

«و ذالنون اذ ذهب مغاضبا و ظن …»

۳۷. اعجازهای علمی و افشای پاره‌ای اسرار عالم وجود. این شرط فقط در سخن الهی است (ر‌ک: قرآن‌شناسی اثر نگارنده) و معجزات علمی قرآن یکی دوتا نیست و پس از قرآن، ظهور پاره‌ای از اسرار در سخنان اولیا و دوستان الهی است که مجال بحث آن در این‌جا نیست.

۳۸. شمارش حروف. این‌که قرآن ۱۱۴ سوره و دقیقا ۶۲۳۶ آیه (طبق ضبط مصر و عثمانی) و کلمات معیّن نازل شده باز هم دلیل است بر اعجاز آن به قسمی که می‌توان گفت مثلاً هر جا «الف، لام، میم» آمده تعداد درصد این سه حرف در آن سوره بیش از سایر حروف است (ر‌ک: تحقیقات دکتر رشاد) و نیز در قرآن معروف صمصام الملک به نکتهٔ دیگری ما برخورد می‌کنیم و آن این است که در سراسر قرآن و در هر صفحه اوّلین حرف سطر اول با آخرین حرف سطر یکی است و همین‌طور اوّلین حرف سطر دوم با نخستین حرف سطر ماقبل آخر یکی است….کلمه‌ای که درست وسط قرآن است «فلیتلطّف» است در سورهٔ کهف و این هم باز حاوی دقیقه‌ای است که جای بحث آن در این‌جا نیست.

۳۹. سخن جامع علاوه بر تعهّد و دفاع از ارزش‌ها و واجد قصد و غایت بودن و «واقع‌بینی» باید هدایت‌گر و متضمّن درس و عبرت باشد و مقتضای کلام در آن رعایت شده باشد؛ زیرا گاه سخن از نکاح و ارث است و زمانی قیامت و بهشت و وصف طوفان. در هر حال در هر مورد باید حق سخن به بهترین وجه ادا شده باشد و جایی که مطلب باید صریح و روشن باشد مغلق‌گویی یا فصاحت‌فروشی مطلوب نیست.

و ما می‌توانیم از این شرط، چندین شرط بسازیم ولی چون در نظر نداریم که بیش‌تر از چهل شرط را یادآور شویم تمام آن‌ها را در یک جا می‌گنجانیم.

۴۰. سخن جامع یا تمام‌عیار به‌صورت برق خاطف از گویندهٔ مجهول، به‌سوی مخاطب «فیض‌پذیر» و استثنایی روان می‌گردد و چنین سخنی خالی از انانیت است، نظیر

«ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی!».

به همین دلیل است که در سرتاسر قرآن اثری از «من» محمد به‌چشم نمی‌خورد و «سخنگو» دیگری است.

در ابیات ما می‌بینیم که اغلب شاعر می‌سوزد و می‌گدازد و گله می‌کند؛ زیرا هنوز پاک نشده و «من»، «او» نگردیده با این همه هر جا شاعر یا گوینده «من» را کنار می‌گذرد و به‌صورت مصدری یا «سوم‌شخص» سخن می‌گوید لطف دیگری در سخن اوست نظیر شعر سعدی:

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید                       چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

یا در شعر حافظ:

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن                   در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

در این‌جا گوینده از «من» خود فاصله گرفته و به‌سوی جان جهان و «شخص واحد» یا «شخصیت یگانه» یک گام بیش‌تر برداشته است.

اینک که شرایط چهل‌گانه سخن جامع یا تمام‌عیار را شناختیم باید اقرار کنیم که نه تنها سخن عادی و روزمره و خانوادگی و اداری و روزنامه‌ای و سیاسی و حقوقی ما واجد یک‌چهارم از شرایط مزبور نیست بلکه جز چند سخنور و شاعر بزرگ هیچ سخنوری نمی‌تواند مدّعی شود که اکثر این ویژگی‌ها را واجد باشد.

در اشعاری نظیر:

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا                      غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند

یا:

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی                      تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

یا:

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین                                 کین اشارت ز جهان گذران ما را بس

و «تو کز محنت دیگران…..» با این‌که اکثر شرایط مذکور را حائزند ولی باز تمام چهل شرط در آن‌ها گرد نیامده.

از طرفی می دانیم که در تدریس فن شطرنج یا شمشیربازی نمی‌توان تمام رموز بلاغت را به‌کار برد و همان‌طور که حوض کوچک جای کشتی‌رانی و حیاط خانه محل اسب‌دوانی نیست، فصاحت و بلاغت نیز عرصهٔ فراخ می‌طلبد تا مثلاً به‌جای

«فلما قضی زید وطرا»

بگوید:

«یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی»

و این نکته را ما در «رعایت مقتضای کلام» تذکّر دادیم و گفتیم که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

درخاتمه دو نکته را تذکر می‌دهیم:

تفاوتی که قرآن با سخنان دیگر دارد آن است که در عین خیال‌انگیزی، «واقع‌بینانه» است و به اصطلاح «رمانتیک» نیست و جا دارد که ما واقع‌بینی را چون شرطی جداگانه بر مجموع شرایط سابق‌الذکر بیفزاییم ولی برای پرهیز از درازگویی ما آن‌را ضمن دفاع از ارزش‌ها (شرط ۳۹) درج کردیم.

نکتهٔ دوم این است که ما در ضمن ایراد شرایط چهل‌گانه سخن تمام‌عیار، سنگ محکی به نقدشناسان ارائه کردیم که صدف را از خزف باز شناسند و فریب هر یاوه‌ای را نخورند و بعد از این بکوشند تا انواع سخن را به متعالی و عالی و خوب و متوسط و مبتذل و پست و نادرست تقسیم‌بندی کنند و خلاصه، عیار هر سخنی را معلوم و به هر کدام «نمرهٔ» لایق آن‌را بدهند و در پایان مقال می‌توانیم نام دیگر این پی‌نوشت را «بیانیه سخنوران عصر انقلاب» گذاریم و از این پس هر کس سخنی عرضه کرد با همین سنگ می‌توانیم عیار آن‌را بسنجیم تا سیه‌روی بود هر که در او غش باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا