کتابها، بوی ویژهای دارند. بوی هیچ دو کتابی یکی نیست و شماری، کتاب را پیش از خواندن میبویند. چه آنها که با کتاب و کاغذ سروکار دارند، یا آنانی که اینگونه نیستند، هنگامی که با این بو روبهرو میشوند، فیلشان یاد هندوستان میکند و آرزوهای بربادرفتهشان در باب دانشاندوزی و… زنده میشود.
کتابهای کموبیش نو، بوی کاغذ میدهند و جوهر چاپ و چسب صحافی و مقوا. کتابهای قدیمیتر، بوی کاغذ کهنه میدهند. بوی کتابهای کتابخانههای عمومی و شخصی یکی نیست، همچنین، کتابهای درسی و غیردرسی. کتابهای حوزوی و دینی هم بویی ویژه دارند، بِسان کتابخانهها، که گمان میکنم تجربه کرده باشید. همینگونه، کتابفروشیها و دکههای روزنامه. و البته بوی دکان لوازم التحریر، دلپذیری دیگری دارد.
بوی کتاب و قلم، رایحهٔ لحظههای فرهیختگی است و فرزانگی. لَمحههایی که ژرف میشویم و آرام و بیشتر دوست داریم بشنویم تا بگوییم و به این باور میرسیم: گرچه سخنگفتن ویژگی ممتاز انسان است، ولی نیوشایی و شنیدن، از آن برتر است و انسان را بهتر مینماید و انسان، آن زندهٔ دوستدار شنیدن است.
خوشبختانه، قم خیلی بوی کتاب میدهد، و این خوب است، و در این سی چهل سال، هر روز این بو شادابتر و رساتر به مشام میرسد.
شاید همین رایحهٔ خوش و نشاطانگیر و انگیزهبخش، معمارانی بهاندیش و نیکنگر را واداشت، مُشکی ویژه از آن برگیرند و رایحهای سراسر نابی و صفا در میان شهر فراهم آورند و بُستانی از فرهیختگی؛ به آن امید که در جایجای شهر نیز گسترههایی با این شمیم، پا گیرد، و شهر، به بزرگترین همآیش فرزانگی دگر شود.
این کوی عطرآگین، مدینه العلم است. بستانی بناشده از اراده و نیکاندیشی، و الگویی تراز برای دیگر مجتمعهای مسکونی قم. دانششهر، این مجتمع الگو و زیبا، بیش از سی سال است در قم میدرخشد، ولی این درخشندگی کمتر دیده شده است. قم، در سه دههٔ گذشته، بیشترین گسترش جغرافیایی و سازهای را داشته است، و مدینه العلم، بهعنوان زبان گویای معماری هماهنگ با قم، میتوانست سرمشق و سرخطی عملی برای توسعه شهری باشد، ولی گوشهنشین و تنها ماند. حتی گذرگاههای منتهی به آن دستخوش ناسازواری در چیدمان شهری شد. بلوار ترمینال، که از نظر طراحی معابر شهری، از ترازترین گذرگاههاست، به گاراژی طولانی از تعمیرگاههای خوردوهای سنگین و سبک دگر شد و پیادهروهای چندخطه اطراف آن، که گذر پیاده، دوچرخه، فضای سبز و جویبار در آن پیشبینی شده، آغشته به پسماندهای صنعتی.
متن زیر، گفتگوی خانمها: رحمتی و بهبهانی، با مهندس محسن پدیدار، طراح مجتمع مدینه العلم قم است و دربردارنده نکتههایی درخور درنگ:
√ سال گذشته وقتی برای پروژهی نقد بنای درس طراحی معماری با دوستانم مشغول پیداکردن پروژهای مناسب بودیم، یکی از اساتیدم که میدانست من اهل قم هستم پیشنهاد داد که سراغ مهندس پدیدار بروم که در قم کارهای بسیاری انجام دادهاند اما به دلیل بزرگبودن مقیاس پروژهها متاسفانه این امر میسر نشد. خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم ایشان کدام پروژههای قم را طراحی کردهاند. بعدها و در طی جلساتی که در خانهی معماران قم داشتیم متوجه شدم مجموعهی مدینهالعلم را-که در خیابان امام خمینی(ره) و در ابتدای جاده قدیم تهران قرار دارد و برای طلاب حوزهی علمیه ساخته شده است را- آقای مهندس پدیدار طراحی کرده اند. در یکی از جلسات انجمن با اعضای هیئت امنا تصمیم گرفتیم در راستای بازدیدهایی که برای اعضا ترتیب داده بودیم بازدیدی نیز از مجموعهی مدینهالعلم را در روزهای تابستان در دستور کار قرار دهیم و چه خوب میشد اگر با طراح این پروژه گفتوگویی داشتیم. با مهندس پدیدار، در دانشکده ملاقاتی کردم و از طرف ایشان با استقبال مواجه شدم. گفتوگویی که میخوانید در یک بعد از ظهر بهاری و در دفتر مهندس پدیدار در خیابان امیرآباد شمالی، روبهروی موزهی هنرهای معاصر انجام شد. در این گفتوگو، یکی از دوستان، خانم بهناز بهبهانی، مرا همراهی کرده است.
پدیدار: متولد سال ۱۳۲۲ هستم. پدر و مادرم اهل روسیه بودند، اما به دلایلی به ایران مهاجرت کردند. بعد از این که مدتی در تبریز و رشت بودیم به تهران آمدیم و در خیابان ناصرخسرو ساکن شدیم. در همین محل، به مدرسه رفتم و دوران دبیرستان را هم در مدرسهی دارالفنون گذراندم. در این دوران با یکی از پسرهای همسایه دوست بودم که با هم به یک مدرسه میرفتیم و با هم درس میخواندیم. برادر دوستم در رشتهی معماری در دانشگاه هنرهای زیبای تهران تحصیل میکرد. من در اثر این رفتوآمدها به کارهای او علاقهمند شدم تا جایی که خیلی از نقشههایش را من میکشیدم و حتی ماکت هم درست میکردم. کمکم به رشتهی معماری علاقهمند شدم و سال ۴۱ در همین رشته، وارد دانشگاه ملی(شهید بهشتی فعلی) شدم که آن زمان در خیابان ولیعصر بود. ۲-۳ سالی در این دانشکده بودیم تا سال سوم که دانشکدهی معماری فعلی در دانشگاه ملی ساخته شد و دانشکده به آن جا نقل مکان کرد. اساتید ما در آن زمان اکثرا از ایتالیا برای تدریس به ایران میآمدند و سیستم آموزشی به این صورت بود که هر استاد، برای خودش آتلیهای داشت و دانشجویان سالهای مختلف در این آتلیه با هم کار میکردند و این نکتهی بسیار مثبتی بود که باعث میشد ما خیلی از کارها را از سال بالاییها یاد بگیریم و مثل شما نبودیم که از آتلیه فرار کنیم! برعکس از همه جا فرار میکردیم که به آتلیه پناه ببریم! تقریبا تمام وقتمان و حتی شبها دانشکده بودیم و در حین کارکردن حسابی به ما خوش میگذشت. بعد از ۷ سال و در سال ۴۸ با مدرک کارشناسی ارشد از دانشکده فارغالتحصیل شدم.
پروژههای زیادی در زمینههای مختلف بوده، یک سری پروژههای صنعتی مثلا برای کارخانهی سیمان فارس، خوزستان، واحدهای مسکونی در درود، آبیک و…، بیمارستانهای متعددی در مشهد، کرمان، قم و… کامکار، ایزدی، خرّمی و یک درمانگاه که نزدیک مسجد جامع قم و در بافت قدیم، در سال ۵۲ به جای درمانگاهی که از بین رفته بود طراحی کردیم و ساختیم.
در سال ۴۸ و بعد از فارغالتحصیلی برای گذراندن خدمت سربازی به بیرجند رفتم، آنجا هم پروژههایی انجام شد. یک سری پروژههای شهرسازی در اهواز مثل شهرک کیان پارس. مجموعههای گلستان برای چای گلستان. مجموعهی تجاری قزوین که در حال حاضر طبقهی دوم آن در حال اجراست. پروژههای اداری و تجاری در تهران و در یزد که الان در حال اجرا هستند.
√ با توجه به اینکه پروژهها در شهرهای مختلف که فرهنگهای مختلفی دارند انجام شده به نظر شما فرهنگ در طراحی نقش بیشتری دارد یا در واقع این معماری ایجاد میشود تا یک فرهنگ جدید به وجود بیاورد؟
پدیدار: شما به عنوان یک معمار، اعتقاداتی دارید که باید اجرا شود، اما به هر حال، معمار به خاطر ارتباط با مکانی که در آن طراحی میکند از فرهنگ تاثیر میگیرد.
معمار باید جامعه را بسازد. معمار پیشرو است، یعنی بسیاری از مسائل جامعه را قبل از اینکه اتفاق بیفتد درک میکند، در صورتی که جامعه ممکن است بعدها به آن برسد.
مثلا معمارانی که در دوران مدرنیزم بودند، بعضاً در زمان خودشان شناخته نشدند و یا حتی با آنها مخالفت میشد، اما بعدها متوجه شدند که چه کارهای مهمی انجام دادند، مثل لوکوربوزیه که مقامات هم با کارهای او موافق نبودند و مردم هم به کارهای او گرایش نداشتند، یا مثل برج ایفل که در زمانی که ساخته شد خیلی از نویسندهها و روزنامهنگاران علیه آن موضعگیری کردند که این آهنپارهای که ساخته شده منظر کل شهر را به هم ریخته، اما همیشه افرادی هستند که جرأت و جسارت دارند و هر خطری را برای ایجاد تغییر به جان میخرند؛ چون معتقدند که این درست است و الان میبینیم همان آهنپاره نماد شهر پاریس است. معمار باید در عین اعتقاداتی که دارد جامعه را بشناسد و بداند که میشود در این جامعه چه کارهایی کرد و در این صورت است که میتواند شاهکار خلق کند. مثلاً، رایت و لوکوربوزیه هر دو معمارانی بودند که در زمان خودشان شاهکار خلق کردند. با اینکه هر دو برای یک دورهی زمانی خاص بودند، ولی کارهای متفاوتی کردند که ۱۸۰ درجه با هم فرق دارند. در زمان رایت، مردم آمریکا در فضاهایی مثل یک انبار زندگی میکردند، بدون فضاهای متعدد، که فقط یک سقف داشت. رایت، احساس کرد که جامعه نیاز به فضای زندگی دارد و این فضایی نیست که انسان با روحیاتی که دارد بتواند در آن زندگی کند. رایت، انقلاب میکند و طرحهایش اکثراً با دیتیل هستند. او خیلی با ظرافت و با جزئیات طراحی میکند. در مقابل، لوکوربوزیه در جامعهای که مردم در اثر تذهیب و نقاشی و آیینهکاری گوتیک داشتند خفه میشدند، انقلاب میکند و از فضاهایی بدون جزئیات و از یک بتن لخت استفاده میکند. یعنی هر کدام، بسته به شرایط جامعه طراحی میکنند و این نشان میدهد که معمار چهقدر باید جامعهشناسی بداند تا لزومات جامعهاش را تشخیص بدهد.
معمار باید در عین اعتقاداتی که دارد، جامعه را بشناسد و بداند که میشود در این جامعه، چه کارهایی کرد و در این صورت است که میتواند شاهکار خلق کند
دوستی داشتم به نام آقای اشعری که از دانشکدهی فنی فارغالتحصیل شده بود و در قم کارخانهای داشت که زغال مورد نیاز برای خودرو تهیه میکرد و همینطور مدیر بهداری قم بود. در سال ۵۲ ایشان به من گفتند که میخواهند خانهی پدریشان را تخریب کرده و مجدداً بسازند. به من پیشنهاد طراحی دادند و این طوری شد که رفتوآمد من به قم زیاد شد. در ادامه، چندین بیمارستان فرسوده را بازسازی کردیم، تعدادی مدرسه ساختیم و خلاصه شرایطی پیش آمده بود که همزمان ۱۰ ـ۱۲ پروژه را با هم پیش میبردیم. در همین دوران، من یک دفتر مهندسی در خیابان ظفر تهران تأسیس کردم. به واسطهی همین کارها زیاد به قم رفتوآمد میکردم. در یکی از جلساتی که با آقای اشعری داشتیم با آقای فقیه ایمانی، داماد آیت الله خویی آشنا شدم. ایشان، تا حدودی از کارهایی که من در قم انجام داده بودم آگاهی داشتند و از آن ها خوششان آمده بود. این بود که گفتند آیت الله خویی که خودشان در آن زمان در نجف بودند پیشنهاد دادند که یک مرکزی در قم برای طلاب ساخته شود و اگر تمایل دارید با هم همکاری کنیم. من قبول کردم و با هم به بازدید سایت رفتیم. بعد ایشان یک طرحی به من دادند و گفتند که نظر شما راجع به این چیست؟ اگر خوب است همین را اجرا کنیم. من نگاه کردم دیدم در این طرح، یک سری خیابانکشی انجام شده و خانهها ردیفی قرار گرفتند. گفتم به هر حال این هم طرحی است، ولی بهتر از این هم میشود. شروع کردم به طراحی. اول به زندگی طلاب دقیق شدم و اینکه چه نیازهایی دارند و من باید در طراحی به چه نکاتی دقت کنم و چه چیزهایی را رعایت کنم. مثلا دوست دارند که حتماً ساختمانهای دیگر به خانهی آنها اشراف نداشته باشد و . . .
زمین پیشنهادی برای پروژه ۲۰۰۰۰ متر مربع بود و خانههایی که باید ساخته میشد خیلی زیاد. این باعث میشد سطح اشغال، خیلی زیاد شود. برای کم کردن سطح اشغال، تصمیم گرفتم خانهها را دو طبقه طراحی کنم. زندگی در طبقهی دوم به دلیل کمشدن محرمیت، خیلی مورد پسند طلّاب نبود، از طرفی حاج آقا هم راضی نبودند. فکر کردم حیاطی در طبقهی دوم طراحی کنم که هم اشراف نداشته باشد و هم وقتی وارد این طبقه میشویم احساس کنیم در یک واحد مستقل هستیم. شروع کردم به مدلسازی. یک روز حاج آقا به دفتر من آمدند تا ببینند من چه کردهام. من نقشهی آن طرحی را که خود حاجآقا داده بودند کشیده بودم، نقشههای طرح خودم را هم همینطور. ماکت چند واحد همسایگی را هم ساخته بودم. وقتی کار را توضیح میدادم اصلا فکر نمیکردم قبول کنند اما ایشان گفتند: این که خیلی خوب است! کی کلنگ آن را بزنیم؟! من فکر میکردم دارند شوخی میکنند. اما خیلی جدی گفتند که باید کار را شروع کنیم. فکر نمیکردم یک روحانی که شاید بینش چندانی نسبت به مهندسی و فرمهای جدید ندارد، بتواند آنقدر خوب این طرح را درک کند. آدم وقتی میخواهد یک کاری را انجام دهد، اگر احساس حمایت کند به کارش علاقهمند میشود و انگیزهاش برای کارکردن خیلی بیشتر میشود. من شبانهروز کار میکردم و خیلی دوست داشتم ببینم چه میشود. به خاطر نوع کار و مسائلی که با آن روبهرو بودم مثل حیاط در طبقهی دوم، برایم تجربهی جدیدی بود. بعد از طراحی شروع به ساخت کردیم و یک فاز که تمام میشد، خانهها تحویل طلاب داده میشد و ما فاز بعدی را شروع میکردیم و کمکم توسعه پیدا کرد تا از من خواسته شد یک مدرسه هم برای طلاب در همین مکان طراحی کنم تا ساخته شود. تا اینکه انقلاب شد و کارگاه تعطیل شد، اما ما همچنان کارهای دیگری در قم داشتیم، من آن زمان در قم ساکن نبودم، بلکه ۲ -۳ روز میآمدم و برمیگشتم. تا اینکه بهزودی و بعد از ۲ – ۳ ماه مجدداً کارگاه شروع به کار کرد، اما هیچکدام از اعضای تیم مهندسی که با هم کار میکردیم نبودند، در آن شرایط بحرانی، جمعکردن تیم، خیلی کار مشکلی بود. خودم به قم رفتم. آنجا ماندم و شروع کردم. در آن زمان تیم کارگری در اختیارم بود، نقشهها را ۱/۱ اجرا میکردیم و اجازه ندادیم کار تعطیل شود. یکیدوسالی به همین منوال کار پیش رفت و من همچنان همکاریم را با آقای اشعری هم ادامه میدادم و درمانگاه و مدرسه و بیمارستان میساختیم. بعد، یک سری کار در اصفهان به پیشنهاد آقای فقیهی انجام دادیم. بعد، آیتالله خویی، پیشنهاد ساخت یک مجموعه در بمبئی هندوستان را به دامادشان داده بودند. ایشان میگفتند: تعداد زیادی از مقلّدهاشان که شیعه هستند در آنجا زندگی میکنند و میخواستند مجموعهای بسیار کامل، شامل: مدرسه و بیمارستان و… ساخته شود. تا هندیها وارد جنگ شدند، نزدیک بود ما را هم دستگیر کنند که ما شبانه و مخفیانه فرار کردیم! که آن کار نیمهکاره رها شد و الان، سفارت ایران در حال پیگیری موضوع است.
البته خود ایشان، از مراجع تقلید شیعه در نجف بودند، ولی کارفرما، آقای فقیه ایمانی بودند که داماد آقای خویی بودند و آیتالله خویی اعتماد خاصی به ایشان داشتند، ضمن اینکه کارهای حوزوی را به آقای فقیه ایمانی سپرده بودند، کارهای عمرانی را هم به ایشان واگذار کرده بودند. آیتالله خویی معتقد بودند که باید برای جامعه کارهای اساسی و زیربنایی کرد که چندین و چند سال بماند.
√چه قدر با کارفرما تفاهم داشتید؟ چه چیزهایی از شما خواستند و شما چگونه به آن رسیدید؟
پدیدار: بر اساس نیازهایی که به وجود میآمد، پروژه پیشرفت میکرد و پروژههای جدیدی تعریف میشد، اما طراح باید طوری رفتار کند که اعتماد و اطمینان کارفرما را جلب کند و به کارفرما بفهماند که حافظ منافع اوست و نباید فقط به او گفته شود، بلکه باید به عمل ثابت شود. باید به او بفهمانی که تو عاشق کارَت هستی و دلات میخواهد برایش کار کنی و به منافعاش فکر میکنی. در این صورت کارفرما اعتماد میکند و دست تو را باز میگذارد؛ چون میداند که خلاف نمیکنی. اما به هر حال، همیشه اختلافات جزئی هست. مثلاً ما در مدرسهی مجموعهی مدینهالعلم نمیخواستیم سراغ معماری کلاسیک و قوس و گنبد برویم؛ چون خانههای مسکونی، اصلاً اینگونه طراحی نشده بودند و من اصلاً موافق گنبد و منار در طراحی مسجد نبودم. خیلی هم بحث کردیم که این تکنیک زمان گذشته بوده است و الان باید معماری، متعلّق به همین دوران باشد، امّا به هر حال ایشان هم نظر خودشان را داشتند و میگفتند این مجموعه، یک مجموعهی اسلامی است و نشانهای از کار یک مرجع تقلید. خلاصه، بحث به اینجا کشید که اگر تو انجام ندهی به فرد دیگری میدهیم که انجام دهد، اما من دیدم به هرحال این کار انجام میشود، اما ایمان داشتم که اگر خودم انجام دهم بسیار بهتر میتوانم انجام دهم. گنبدها اکثراً در آن زمان دوپوش بودند من میخواستم دو پوش نباشد و از زیر هم زیبایی داشته باشد. گنبد را با بتن اجرا کردیم و طراحی هم بهگونهای بود که استراکچر زیر گنبد، یک طرح تذهیبی است و همین طرح در بیرون گنبد هم وجود داشت. من معتقدم طراح اگر حتی فقط ۲۰٪ از نظراتاش اجرا شده باشد، بهتر از این است که خودش را کنار بکشد. به هر حال در هر پروژهای کارفرما دخالت میکند، اما در پروژهی مدینهالعلم کارفرما خیلی خوب بود و اعتماد داشت.
خوب ما میدانستیم که در حاشیهی کویر، زیرزمین خیلی خوب جواب میدهد؛ به همین دلیل، مثلاً در مدرسه، فضاهای زیادی را به زیر زمین بردیم و در آنجا کوران هوایی ایجاد کردیم. زمانی که به بحران جنگ خوردیم، قیر خیلی کم بود. جایی را که قیرگونی میکردیم، روی قیرگونی ۴ سانتیمتر چسب فوم میریختیم و بعد آجر فرش میکردیم که بعد از سیودو سال هیچکدام از قیرگونیها آسیب ندیده و ساختمان هم خنک است. خنککردن فضاها هم بیشتر با کولر آبی صورت میگیرد.
هم اکنون در دانشکدهی معماری و شهرسازی شهید بهشتی تهران و هنر تبریز تدریس میکنم. در دانشگاه هنر تبریز، طراحی معماری ۳ و در دانشگاه بهشتی در مقطع کارشناسی ارشد تدریس میکنم. در چندین دانشگاهی که در شهرهای مختلف تدریس کردم، مثل قزوین و تبریز و بوشهر متوجه شدم که بچههای این دانشگاهها خیلی با انگیزه و پرتلاشاند. متولی تأسیس دانشکدهی معماری قزوین، دانشکدهی معماری بهشتی بود که من هم دو سال رئیس دانشکده معماری قزوین بودم.
√ یک سری از طرحهای بچه های کارشناسی ارشد یک مدت در آتلیهی پژوهشی بود که ما آنها را دیدیم، به نظر میرسید که کارها خیلی با مقطع کارشناسی متفاوت بود. در مقطع کارشناسی و در دانشکده، بیشتر با ما دو بُعدی کار میشود و آنقدر که به پلان و ارتباطات فضایی اهمیت داده میشود، به حجم اهمیت داده نمیشود، یا خیلی به معماری سنتی تاکید میشود اما مثل این که در ارشد سیستم کاملا فرق میکند.
پدیدار: به هر حال نارساییهایی در دانشکدههای ما هست. مثلا به نظر من در دانشکدهی معماری بهشتی، بچهها خیلی وابسته به استاد، بار میآیند، اما دانشجو باید بداند که هر چیزی که قرار است یاد بگیرد، باید در مقطع کارشناسی یاد بگیرد و در ارشد، بیشتر در زمینههای خاصی کار میشود. مثلاً الان دانشجویی که ترم آخر یعنی طرح نهایی است جرأت خطکشیدن ندارد و برای کشیدن هر خط، منتظر گرفتن تائید است، که این مشکل دانشگاه است که بچهها را وابسته بار آورده است. شما باید یک پروژه را کامل انجام بدهی شامل پلان، نما، مقطع و پرسپکتیوهای لازم. در این صورت شاید اصلاً خودت اشکالات کار را بفهمی و نیازی به کورکسیون نداشته باشی. استاد، باید دانشجو را در مسیری که هست هدایت کند، نه اینکه تو من بشوی یا هر کس دیگر. باید خودت باشی. یا در مورد معماری سنتی من معتقدم معماری باید متعلق به زمان خودش باشد. الان چه چیز ما سنتی است که معماریمان سنتی باشد؟ باید پشت هر خط معمار، فلسفه باشد. من همیشه جلسات کورکسیون را گروهی برگزار میکنم و به وسیلهی ویدیو پروژکتور، تا همه راجع به کار هم نظر بدهند و همه به هم کمک کنند؛ در این صورت، کلاس هم خیلی زنده است. شاید یکی از دلایلی که کارهای بچه ها خیلی متنوع شده همین باشد. بچهها آزادند که هر کاری که میخواهند انجام بدهند .
بله، حدود سه سال پیش مرکز مدیران قم و اتاق بازرگانی قم را طراحی کردم. در یک پروژه هم، یک سری کارخانهدار و تجار و شهردار میخواستند که با هم یک مرکز تجاری اداری در بلوار عمار یاسر بسازند. میگفتند سایتی را انتخاب کردهاند که از همهجا دید خوبی داشته باشد. ما کارشناس فرستادیم تا از زمین نقشهبرداری کنند، اما تحقیقات ما نشان داد که محل سایت مسیل است. وقتی مطرح کردیم گفتند که: در قم بارندگی خیلی کم است و سابقهی سیسالهی قم نشان میدهد که هیچ سیلی اتفاق نیفتاده است. اما چون من شاهد اتفاقی بودم در میدان تجریش تهران که رودخانه طغیان کرد و همهجا را ویران کرد، با شهردار جلسه گذاشتیم و این موضوع را مطرح کردیم و من گفتم که باید محل مسیل باز باشد تا در زمان وقوع سیل، آب بتواند حرکت کند. اما شهردار گفتند: که مسئولیتاش با من! که نپذیرفتم و گفتم من فردا مسئول اتفاقات احتمالی هستم. سرمایهدارهای پروژه میگفتند: میخواهند خیلی هزینه کنند و این خیلی خوب است، که من گفتم ما به خاطر منافع مالی کار نمیکنیم و خلاصه توافقی صورت نگرفت، ولی الان مثل این که در حال ساخت است. البته چند سال پیش هم در طراحی شهرک مهدیهی قم شرکت داشتم. قرار بود که مهندسان مشاور مختلفی هر کدام قسمتی را طراحی کنند. مثلا شرکتهای مهندسی باوند و آتک. به من هم پیشنهاد شد که طراحی کردیم و به دلایلی فقط ۵۰ واحد ساخته شد.
کار کردن در قم برایم تجربههای جالبی داشت. مثلا در آن مدت که در قم زندگی میکردم شبها و بعد از تعطیل شدن کارگاه، با طلاب دور هم جمع میشدیم و بحث می کردیم. که من در آن زمان شروع کردم به خواندن متون عربی و نهج البلاغه و… که دوران جالبی بود.
مثلا در مسابقهی معمار سال ۸۶ من داور بودم به همراه آقای کلانتری و خانم جواهریان و نمایندهی آغاخان… و باید از بین ۵۰ کار، پنج کار را انتخاب میکردیم. گاهی اوقات کاری از یک معمار انتخاب میشود که کارهای دیگر او افتضاح و شرمآور است! این نشان میدهد که فقط طراح نیست که مؤثر است بلکه کارفرما هم خیلی تأثیرگذار است. یک پروژهی موفق، پروژهای است که کارفرما دخالت نامربوط نکرده، دست معمارش را باز گذاشته و منافع خودش را نادیده گرفته تا معماری شهر را ارتقا دهد.
باید کار انقلابی کرد، باید مردم را متوجه کرد و باید به آنها فهماند که میتوانند در این تحول مشارکت داشته باشند و میتوانند تاثیرگذار باشند.
√ جایزهی ۲ معمار سال ۸۶ که شما داور آن بودید اگر خاطرتان باشد در شهرک شکوهیهی قم ساخته شده است که ما با اعضای خانه معماران بازدیدی از آنجا، در فروردینماه، داشتیم و فکر میکنم که اکثر اعضا برایشان این سؤال ایجاد شده بود که چرا این کار جایزهی ۲ معمار را دریافت کرده است؟!! و از همه مهمتر اینکه از نظر اجرایی بسیار ضعیف بود و با اینکه کمتر از ۲ سال از ساخت آن نمیگذرد ولی مشکلات زیادی داشت.
دقیقا ! اتفاقا من همان موقع و در حین داوری مطرح کردم که اینجا فقط یک سردر طراحی شده و معماری فضا چیز خاصی نیست، ولی خوب، این کار رأی آورد و انتخاب شد. داوریکردن کار بسیار مشکلی است، اما مسأله این است که نباید این کارها الگو شود. کار معماری میتواند هم غلط املایی و هم غلط انشایی داشته باشد. شاید بشود از غلطهای انشایی گذشت ولی از غلطهای املایی نمیشود.
در همان مسابقه کاری در شهر بوشهر بود که یک خانهی مسکونی بود که من در همان ابتدا آن را کنار گذاشتم، اما داوران دیگر به این مسأله اعتراض داشتند که من آنها را قانع کردم. این خانه قوس داشت و کاهگلی بود و…. دلیل مخالفت من با این کار این بود که این معمار اصلا شهر بوشهر را ندیده بود. ما در بوشهر اصلا کاهگل نداریم. اصلا حیاط مرکزی و گودال باغچه با توجه به آب و هوای بوشهر جوابگو نیست. باید در بوشهر سایه ایجاد کرد و کوران هوایی. و من معتقد بودم که معمار باید حداقل کاری را انجام دهد که به معماری فضای آن شهر احترام بگذارد.