سبک زندگی انسان امروز، افزایش آگاهیهای شهروندی را در همه زمینهها بایسته ساخته و گرانیگاه حوزههای دانشافزایی و انجمنهای اندیشهورزی را به «شهرشناسی» کشانده است، و از آنجا که انگیزه و هدف، رویکرد پژوهش را بازمیشناساند، همچنانکه رویکرد پژوهشیِ ویژه، به دستآوردهایی به فراخور همان رویکرد میانجامد، بِهگزینی سکّوی دیدهوری «شهر»، بسته به اینکه در پی دستیابی به چه شناختهایی باشیم، از بایستههاست.
درنگریستن به جُستارِ «شهر» با نظرداشت سرشت انسان، رویکردی بارآور و ثمربخش در رسیدن به چگونگیهای دلپذیر زندگی است، و چون روزَن آن، بر اندیشه و خرد گشوده شود، راههای روشنی پیش روی مییابیم و بِهگزینانه به برنامهریزی هدفمند زندگی در این ساز و کار پیچیده بشری، رهنمون میشویم.
بارها دیدهاید و دیدهایم، دیدگاههای در اصطلاح، مهندسی، عمرانی، سازهای و روبنایی به شهر و کشور، چه دشواریها و زمختیهایی را بههمراه داشته، چه خوشایندیهایی را از پیرامونمان دور، چه نزهتگاههای روحافزایی را در بوم و اقلیممان تباه و چه غمهایی را به زندگیها وارد ساخته است. ویرانگریهای بشر در صدهٔ گذشته و تاخت و تاز بیمحابایش برای بهرهبرداری از میراثِ زیستی، زمین، این مادر مهروَرز و زیبا را، چه اندازه نحیف و دردمند کرده است.
ناصر فکوهی در «انسانشناسی شهری»، از جمله، به این دیدگاهها و رویکردها در شناخت «شهر» اشاره داشته و در این میان، رویکرد «انسانشناختی» را برجسته ساخته است، که نگاهی به آن خواهیم افکند:
«ریشهشناسی واژه «شهر»
واژهٔ «Urban» در انگلیسی و «urbain» در فرانسوی، از ریشهٔ «Urbanus» لاتین یعنی «شهری» یا «متعلّق به شهر» و از «Urbs» که به شهر رُم اطلاق میشد، میآید. اصطلاح لاتین «Urbi ct orbi» به معنی «در شهر (رًم) و در جهان» که اصطلاحی آیینی و مذهبی است و پاپ آنرا به هنگام دعای خود اعلام میکند، گویای مرکزیت باستانی شهر رم و امپراتوری آن بوده است. واژهٔ «Urban» از قرن چهاردهم ابداع و عملاً از قرن شانزدهم و در زبانهای اروپایی رایج میشود. واژه «Urbanisation» یعنی «شهرسازی» واژهای بسیار متأخّر است که به سالهای ابتدای دههٔ ۶۰ باز میگردد. واژهٔ «Urbanisme» که آنرا میتوان «شهرگرایی» یا «شهرشناسی» ترجمه کرد و منظور از آن عمدتاً علم معماری کاربردی برای ساخت شهرهاست و با واژهٔ «Urbanite» به معنی «علم شناخت و تحلیل مسائل شهری» بویژه از دیدگاه مدیریتی و حکومت و برنامهریزی شهری، ارتباط دارد، از پیشینهای طولانیتر برخوردار است و از قرن پانزدهم مطرح بوده است و واژهٔ «Urbanist» که به «شهرساز» ترجمه شده نیز از آن گرفته شده است[۱].
واژهٔ «Ville» در زبان فرانسوی به معنی «شهر» از ریشهٔ لاتین «Villae» است که آنرا چه در شکل جدیدتر «Villa» (ویلا) و چه در شکل «Village» (ده، روستا» نیز میبینیم. این واژه تا قرن شانزدهم و در اصل به معنی یک مزرعه و خانهای روستایی در آن، بوده که املاکی زراعی هم در اطراف خود داشته است. از قرن شانزدهم به اینسو، این واژه به تجمّعهای شهری اطلاق میشد که حاصل تبدیل تمرکزهای پیشین روستایی بودند و سرانجام معنی عام «شهر» به خود میگیرد.[۲]
واژهٔ «Cite» از واژهٔ لاتین «Civitas» نیز از قرن یازدهم وارد زبان فرانسوی میشود. این واژه به معنی «شهر» بویژه در قالب یک شخصیت حقوقی است بهگونهای که در قرون وسطا به فدراسیونهای قبیلهای رومی نیز اطلاق میشد. «Civitas» به مجموعهٔ شهروندان یا «Civis» اطلاق میشد که باید آنرا معادلی برای اتباع[۳] دولتهای ملّی جدید به حساب آورد. واژهٔ «Cite» در شکل جدیدتر خود در زبان فرانسوی به مرکز شهر یا بخش قدیمیتر شهر در یک شهر بزرگ، و یا به شهرکهای خاص و اقماری نیز اطلاق میشود. برای مثال از شهرکهای خوابگاهی[۴] و یا شهرکّهای کارگری نام برده میشود که پهنههای مسکونی تفکیکیافته و جداافتادهاند.
واژهٔ «Civitas» در لاتین معادل واژهٔ «Polis» یونان باستان پیش از آنکه به معنی یک فضا باشد، به معنای نوعی سازمانیافتگی ویژهٔ اقتصادی – سیاسیِ منطبق بر یک فضای خاص است. واژهٔ «Polis» یونانی خود دارای یک ریشهٔ بسیار قدیمی هندواروپایی است که به واژهٔ سانسکریت «Pur» که به معنی «قلعه» است، برمیگردد و در دوران بسیار باستانی یونان میتوان آنرا در واژهٔ «akropolis» به همان معنی دید. اما این واژه در یونان عصر طلایی ( قرنهای پنجم تا سوم پیش از میلاد) معنی شهر به خود گرفت و رابطهای با واژهٔ «Polites» به معنی «شهروند» داشت که در روم آنرا میان دو واژهٔ «Civitas» و «Civis» میبینیم.
پولیسها در واقع از اتّحادهای نظامی- قبیلهای اسکانیافته تشکیل میشدند. واژهٔ پولیس به شکل «Police» از قرن شانزدهم وارد زبانهای اروپایی شد. واژهٔ «Politics» در انگلیسی و «Politique» در فرانسوی از ریشهٔ «Politikos» یونانی به معنی «متعلّق به شهر» و «شهری» است که از قرن چهاردهم وارد زبانهای اروپایی شد.
در زبان انگلیسی برای نامیدن تجمّعهای اولیهٔ قرون وسطایی، واژگان دیگری همچون «Borough» وجود داشته است که هنوز هم در نام بعضی از شهرهای این کشور (نظیر «Peterborough» و «Edinburgh» و «Middlesborough» باقی مانده است. این واژه با واژهٔ «Bourgh» به معنی روستاهای مرکزی و محل بازارها، با واژه ژرمنی «Burgus» به معنی «قلعهٔ مستحکم» که شکل اصلی تجمّعهای قرون وسطایی بوده است نزدیکی دارد. به ساکنان بورگها در قرون وسطا «Burgeis» (بورگایس) اطلاق میشد که این واژه در ریشهٔ واژگان جدید «بورژوا» و «بورژوازی» قرار دارد که از قرن شانزدهم رایج شدند و به قشر جدید ثروتمندان شهری اطلاق میشدند که با انقلاب صنعتی و سیاسی قرن نوزدهم، قدرت کامل را از دست اشراف خارج کردند و در دست خود گرفتند. در زبان انگلیسی همچنین شاهد آن هستیم که واژهٔ لاتین «Urbs» به صورت صفت «Urban» باقی ماند و از آن مفهوم حومه، یا پهنههای پیرامونی شهر و صفت آن «Suburban» در مقابل مفهوم «مرکز شهر» ساختهاند.
در زبان عربی واژههای مدینه و واژگان ساختهشده از آن همچون مَدَنی، قانون مَدَنی، مهندس مُدُنی، اطراف المدینه، مدینه الاکواخ (کوخنشینان یا زاغهنشینان) و… همچون در فارسی جدید در واژگانی چون تمدّن، مدنیت، جامعهٔ مدنی، قانون مدنی، و… همگی از مفاهیم و واژگان سنّت یونانی-رومی ریشه گرفتهاند.
در زبان فارسی دو واژهٔ «شار» و «شهر» که مورد استفادهٔ جدید قرار گرفتهاند، دارای ریشههای باستانی هستند. شار یا شارستان خود از ریشهٔ شهر گرفته شده که بهصورتهای قدیمتر «شَتر»، «خشتر» از ریشهٔ «خشی» به معنی شاهیکردن آمده است. بنونیست، این واژه را بهصورت خشایثییه خشایثیانام معادل یونانی بازیلیوس بازیلیون یا پارسی «شاهنشاه» مورد تحلیل قرار داده است. شاه باستانی ایران، دارای قدرت پادشاهی یا «خشای» پنداشته میشده است. این واژه که معادل «ksa» و «ksatra» سانسکریت به معنی عضوی از طبقهٔ جنگجویان است، در فارسی باستان «khshathva Vairya» یعنی «سلطهٔ مطلوب» ( یا پادشاهی خواستنی) بوده که در پارسی میانه به صورت «شهریور» درآمده و یکی از امشاسپندان است. از این رو یگانکی مفاهیم «شهر»، «کشور» و «پادشاهی» و «پادشاه» و وجود یک بار معنایی بسیار مقدّس در این واژگان مشخص میشود. این امر همانگونه که خواهیم دید در شهر ایرانی از آغاز قابل مشاهده بوده؛ زیرا این شهر درواقع یک «شهر-قدرت» است یعنی محل استقرار قدرت پادشاهی.
ابعاد شناختشناسی پدیدهٔ شهر
در ادبیات علوم انسانی، اغلب، مفهوم شهر با مفهوم تمدّن یکی گرفته میشود و بنابراین، شهر را نوعی خاص از سازمانیافتگی زندگی اجتماعی در انطباق با فضا، تلقّی میکنند که برای آن میتوان مؤلّفههای مشخّصی را بیان کرد: مهمترین مؤلفههایی که در این زمینه مطرح شدهاند عبارتاند از:
۱. نوع زیستگاه (مسکن)؛
۲. نوع معیشت (اقتصاد)؛
۳. نوع مدیریت (رابطهٔ قدرت/فضا)؛
۴. نوع تقسیم کار اجتماعی؛
۵. نوع تقسیم فضا؛
۶. نوع فرهنگ و روابط انسانی
هر یک از این مؤلّفههای عام را میتوان به مؤلّفههایی بسیار خاصتر تقسیم و طبقهبندی کرد که در کتاب حاضر درباره آنها به تفصیل بحث خواهد شد، اما در معنی عام شهر یعنی معنی معادلی با مفهوم تمدّن، شهر را باید دارای پیشینهای لااقل ۷۰۰۰ ساله دانست که با فاصلهٔ نسبتاً اندکی یعنی در حد ۲ تا ۳ هزار سال از انقلاب نوسنگی، با تغییر شکل تدریجی جماعتهای روستایی دائم، ظاهر میشود و بهصورتی پیوسته تا امروز گسترش مییابد بهنحوی که امروز به شکل نوعی زیست غالب تمامی بشریت درآمده و در آیندهای نه چندان دور شاید به تنها شکل زیستی انسانها تبدیل شود. در این معنی و با توجه به مؤلّفههای فوقالذکر میتوان تعریفی عام از شهر بهصورت زیر ارائه داد:
شهر، زیستگاهی است انسانساخت و در زیر یک قدرت سیاسی مشخّص، که تمرکز جمعیتی نسبتاً پایداری را درون خود جای میدهد، فضاهایی ویژه بر اساس تخصّصهای حرفهای بهوجود میآورد، تفکیکی کما بیش مشخّص و فزاینده میان بافتهای مسکونی و بافتهای کاری ایجاد میکند و فرهنگی خاص را به مثابه حاصلی از روابط درونی خویش پدید میآورد که درون خود خردهفرهنگهای بیشماری را حمل میکند.
این تعریف، نوعی تعریف جامع است که شاید نتوان با دقّت زیاد آنرا با همهٔ شهرهای قابل مشاهده، بویژه با شهرهای قدیمی انطباق داد؛ امّا واقعیت آن است که شهر عموماً از منطقی در شکلگیری و تداوم خود تبعیت میکند که تقریباً همواره به مشخّصات چنین تعریفی نزدیک میشود. این منطق را میتوان با تأکید بر نوعی تفکیک شناختشناسی بهصورتی نظاممند در رویکردهای علمی متفاوتی که تلاش کردهاند شهر را به عنوان یک پدیدهٔ پیچیده مورد تحلیل قرار دهند، مورد توجّه قرار داد، و از آنجا که رویکرد جامعگرای انسانشناختی را باید حاصل جمع و تألیفی ویژه از این رویکردها دانست لازم است که نگاهی مختصر به این رویکردها داشته باشیم. هر یک از این رویکردها، شهر را در یکی از ابعاد عمده و اساسی آن برجسته کرده و از آن بُعد به شناخت و تحلیل آن میپردازند.
رویکرد سیاسی
در این رویکرد، شهر، به مثابه یک واقعیت «حقوقی – سیاسی» تعریف می شود. در این برداشت از شهر، بر این نکتهٔ اساسی تأکید میشود که شهرها تبلوری از نوعی نابرابری در روابط قدرت بودهاند که با ظهور پدیدهٔ «حکومت» یعنی روابط فرماندهی/فرمانبُرداری، انطباق دارند. این روابط ابتدا به صورت اشکالی ابتدایی ظهور میکردهاند که نمونههای آن در انسانشناسی سیاسی در پدیدههایی چون «دستهها» و «رئیسسالاریها» بررسی می شوند. چنین روابطی در شرایطی خاص به اشکال «پیشرفتهتر» و «تکاملیافتهتر» تحوّل مییافتهاند که آنها را به پدیدهٔ «دولت» میرسانده است. بدون آنکه در اینجا خواسته باشیم وارد تحلیل بحث تطوّرگرایانهٔ شکل گرفتن دولتها بهصورتی که انسانشناسان سیاسی نظیر المن سرویس و مارشال سالینز مطرح کردهاند، بشویم، باید بپذیریم که نخستین اَشکال شهری با نخستین اشکال دولتی انطباق داشتهاند و مفهوم «شهر- دولت» که در فصل نخست این کتاب دربارهاش بحث خواهد شد، در آنِ واحد هم نخستین شکل شهرها و هم نخستین شکل دولتها بوده است. در این مفهوم، شهر را باید مرکز قدرتی سیاسی دانست که در قالب یک قشر اجتماعی، با خروج از حوزهٔ تولید مستقیم اقتصادی، کارکردی ویژه برای خود بهوجود میآورد که همان مدیریت قدرت سیاسی در جامعه است و برای به انجام رساندن این کارکرد، رابطهای خاص با فضا نیز ایجاد میکند که در قلب شکلگیری فضاهایی ویژه در شهر تبلور مییابد. چنین فضاهایی (کاخها، معبدها و …) چه در شهرهای باستانی و چه در شهرهای جدید همواره برخی از عناصر اصلی و تعیینکننده برای شکلگیری فضاها و روابط دیگر اجتماعی را تشکیل دادهاند.
بنابراین در این رویکرد، هدف آن است که چگونگی حرکت قدرت در فضا و روابط شهری از نقطهٔ آغازین شکلگیری سازمانیافتگی شهری تا تداوم درازمدت آن مورد بررسی قرار گیرد. طبعاً در این تداوم ما دائماً با بروز اَشکال پیچیدهتری نظیر قوانین و نهادها روبهروییم. شهر، نوعی حکومت تلقّی میشود؛ یعنی نوعی تنظیم قدرت بر یک پهنه سیاسی و این حکومت میتواند از سطحی بلافصل، حکومت شهر یا یک دولت – شهر، آغاز شده و تا سطحی بسیار گسترده یعنی حکومتی مرکّب از شهرهای متعدّد یا یک شهر اصلی (پایتخت) و چندین شهر مرکزی (مراکز زیرحکومتی) تداوم بیابد، امّا همواره منطق واحدی بر آن حاکم است: چگونگی تنظیم روابط قدرت در فضا.
در این معنی، رویکرد فلسفی به شهر را بهگونهای که در فلسفهٔ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) و در فلسفه اسلامی ( ابن سینا، فارابی و ابن خلدون و….) و حتی در فلسفه مسیحایی (اگوستین…) مشاهده میشود، باید تا اندازهٔ زیادی رویکردی سیاسی بهحساب آورد که در پی تعریف نوعی از تغییر اساسی جوامع انسانی در طول قرن بیستم در نهایت گویای آن است که تبیینهای فلسفهٔ سیاسی پیشین را نمیتوان پایهای قابل اعتماد برای تحلیل پیچیدگی جوامع شهری، بهخصوص شهرهای معاصر دانست.
رویکرد اقتصادی
در این رویکرد، شهر به مثابه یک واقعیت اقتصادی تعریف میشود. در اینجا آغاز شهر با فراهم آمدن مجموعهای از شرایط اقتصادی توجیه میشود. نخستین قدم در این راه طبعاً انقلاب نوسنگی و ظاهرشدن اشکال اولیهٔ کشاورزی و دامداری است که ثروت و انباشتی فراتر از نیازهای بلافصل را برای انسانها امکانپذیر میکند. از زمانی که گروهی از افراد جامعه میتوانند از طریق کارِ دیگران، تغذیه کنند، به عبارت دیگر از زمانی که نیاز به کار تولیدی همهٔ اعضای جامعه برای ارضای نیازهای معیشتی آنها از میان میرود، امکان ظهور تقسیم کار اجتماعی نیز بهوجود میآید. البته در این مورد مباحث زیادی وجود دارد نظیر اینکه آیا پدید آمدن نابرابری اقتصادی در ارتباط با کار تولیدی را باید دارای ریشهای دینی دانست یا ریشهای سیاسی و یا هر دو در آن واحد. اما فراتر از این بحث، واقعیت آن است که قشری میتوانند بدون آنکه کار تولیدی کنند، به حیات خود ادامه دهند و کارکردهای دیگری در حوزهٔ نظامی (جنگجویان) و یا دینی (روحانی) برای خود بهوجود آورند که آنها را از تولیدکنندگان (کشاورزان) جدا میکند. این تقسیمبندی سهگانه که پایهٔ شکلگیری تمام جوامع هندواروپایی است از خلال پیچیدگی شهری به تمام عرصههای زندگی مادی ـ معنوی این جوامع تعمیم مییابد.
به این ترتیب شهر از همان آغاز خود را به مثابه مرکزی برای انباشت ثروت غذایی (غلات، آب،…) و غیر غذایی (ساختمانهای باشکوه، اشیای قیمتی، پول…) و همچنین مراکز مبادلهٔ ثروت (کالاها) ظاهر میسازد، و این انباشت ثروت، بسیار زود در رابطهای منطقی با ساختار و منطق سیاسی – حقوقی شهر قرار میگیرد. این رابطه را میتوان درشکلی فضایی متبلور دید: همجواری انبارهای غلّات و سایر مراکز ثروت با مراکز قدرت و کنترل قدرت سیاسی بر توزیع آب در پهنههایی که با کمبود و نبود آب مواجه هستند گویای این امر است. در شهرهای جدید نیز مراکز ثروت همچون بانکهای مرکزی، مراکز مدیریتی شرکتهای بزرگ، بازارهای بزرگ تجاری و مبادلاتی و غیره همواره در رابطهای فضایی با قدرت سیاسی (مثلاً استقرار در مراکز شهری) قرار میگیرند به نحوی که امکان حفاظت کامل از آنها وجود داشته باشد.
تمرکز قدرت و ثروت در شهر، چرخههای متعدّدی را بهوجود میآورد که بهصورتی پیوسته بر اهمیت و جذّابیت آنها میافزاید، اما این چرخههای بهگونهای متناقض، به دلیل رشد نابرابریهای دورنی و برونی، سبب افزایش تنشها و خطرات برای موجودیت خود نیز میشوند و ممکن است این امر تا نابودی کامل آنها و فروپاشی تمدّنهای بزرگ نیز پیش رود (روم باستان، ایران ساسانی) فروپاشی این تمدّنهای شهری در اوج شکوفایی، ثروت و قدرت آنها، آن هم اغلب به دست قبایلی در سطوح پایین تمدّنی و یا اصولاً غیرمتمدّن، همواره از پرسشهای متفکّران و اندیشمندان اجتماعی بوده است و توضیحات متعدّدی برای آن ارائه شده است که در طیفی گسترده، از توضیحات اقلیمی گرفته (ابن خلدون، منتسکیو) تا توضیحات نژادی و ژئوپلتیک (دوگوبینو، راتزل) گسترده بوده است.
رویکرد جغرافیایی – فضایی
در این رویکرد، شهر به مثابه یک واقعیت جغرافیایی تعریف میشود. مفهوم جغرافیایی در اینجا مفهومی فضایی، کالبدی و در نهایت، طبیعی است. شهر در این تعریف حاصل رابطهای است که انسان با طبیعت بهوجود میآورد، بهگونهای که همانطور که گفتیم شهر را میتوان محیطی انسانساخت تعریف کرد. انسان برای ارضای نیازهای خود در بستری از دگرگونیهای معنایی (نمادین)، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی فضا را نیز دگرگون میکند. این دگرگونی از خلال یک فرایند تخریب/ساختن انجام میگیرد؛ بدین معنی که برای ساختن فضاهای جدید همواره نیاز اوّلیهای به تخریب فضاهای پیشین وجود دارد. این امر، چرخهای بیپایان از تخریبها و ساختنها را بهوجود میآورد که شاید بتوان گفت هرگز متوقّف نمیشود. چه بسیار در طول تاریخ مشاهده شده است که حتّی با نابودی کامل یک شهر، تاریخ آن شهر باز نایستاده و در دورههای آتی، بار دیگر شهر در مرزهای قدیمی و یا نزدیک به آنها و با تجدید گذشتهٔ تاریخی آن بازسازی شده است.
از میان مفاهیم شهری، مفهوم فضا از مهمترین و تعیینکنندهترین مفاهیم در رویکرد انسانشناختی بهشمار میآید، زیرا در فضا نوعی جامعیت فرهنگی قابل مشاهده است. فضا بهگونهای حیرتانگیز و با سازوکارهایی که گاه کشف چند و چون آنها برای ما ممکن نمینماید، تمامی ابعاد زندگی انسانی را در خود جای داده و منتقل میکند. از این رو، تحلیل فضا بهصورت یکی از مؤثّرترین راههای تحلیل فرهنگهای انسانی مورد تأکید بوده است. تحلیل فضا میتواند همچون در نزد انسانشناسانی چون ادوارد ت. هال از تحلیل فضاهای کالبدی و شخصی آغاز شود و تا بزرگترین ابعاد فضایی در شهر تداوم یابد. در این تحلیلها طبعاً نباید سهم سایر پارامترها را در شکل دادن به فضا و دگرگون ساختن بارهای معنایی آن از یاد برد.
رویکرد معناشناختی
در این رویکرد، شهر به مثابه واقعیتی معنایی و نمادین تعریف میشود. شهر نوعی پیوستگی زمانی/مکانی بهوجود میآورد که از خلال معانی تبلور مییابد. هر یک از عناصر شهری اعم از انسانها، گروهها، رابطهها، فضاها، اشیا و… میتوانند به مثابه نشانههایی معنادار و قابل تفسیر در نظر گرفته شوند که شبکههای معنایی کمابیش گسترده ای را میسازند. انسانها درون این شبکهها به حیات اجتماعی خود ادامه میدهند و همانگونه که خود به مثابه نشانه تفسیر میشوند، سایر نشانهها را نیز تفسیر میکنند و بر اساس این کنشهای نمادین است که میتوانند حضور خویشتن را در شهر احساس و به یک معنی خود را در شهر هدایت کنند. همانگونه که خواهیم دید کوین لینچ در لوس انجلس و رولان بارت در توکیو و بسیاری دیگر از اندیشمندان، با موشکافی و تجزیه و تحلیل معنایی شهر توانستهاند به درک عمیقی از چگونگی شکلگیری و تداوم معنایی شهرها دست یابند.
رویکرد معنایی شهر صرفاً در بُعد زمانی حاضر محدود نشده، بلکه بهسوی گذشته و آینده نیز فرافکنی میشود بهگونهای که حافظههای تاریخی – نمادین و آرمانشهرگراییهای گوناگون در طول تاریخ فرهنگی انسان، عناصری بسیار تعیین کننده بودهاند. بدین ترتیب فضاهای معنایی چه فضاهایی که بر اساس بازتفسیر فضاهای موجود یا پیشین توصیف شدهاند (نظیر تفسیرهای نژادی –ژئوپولیتیک، همچون مفهوم فضای حیاتی راتزل) و چه فضاهایی که صرفاً حاصل فرافکنی اندیشههای ایدئولوژیک به سوی فضاهای آتی و کاملاً خیالین بودهاند: موز، کامپانلا، هرینگتون، فوریه، کابه و… حتی آنگاه که خواستهاند به خود شکلی علمی در قالب افتصاد سیاسی بدهند (کنه، مارکس، ماتوس، اسمیت …) همواره تأثیری تعیین کننده از پارامتر نمادین معنایی در شهر دریافت کردهاند، و شکّی نیست که با ورود جهان در دوران پساصنعتی و انقلاب اطلاعاتی که محور اصلی آن فروپاشی مرزهای میان واقعیت مجازی است میتوان کاملاً انتظار داشت که این بُعد در تحلیل و درک شهر، در آیندهای نزدیک به یکی از ابعاد اساسی در شناخت شهری بدل شود.
رویکرد جامعهشناختی
در این رویکرد، شهر به مثابه یک واقعیت اجتماعی تعریف میشود. در اینجا شهر، در نهایت، حاصلی است از مجموعهٔ روابط میان بازیگران اجتماعی، و بنابراین، این باور وجود دارد که شکلگیری فضاها و روابط شهری از این روابط تبعیت میکنند. رویکرد جامعهشناختی را باید به قرن نوزدهم و به تبیین نظری که جامعهشناسی همزمان با اعلام موجودیت خود از واقعیت اجتماعی عرضه میکرد، بازگرداند. جامعهشناسی در واقع خود را علم شناخت و تحلیل «جامعه» تعریف میکند. در این تعریف، استدلال تونیس، جامعهشناس آلمانی، در گذاری که از اجتماع (گماینشافت) به جامعه (گزلشافت) بر آن تأکید میکند، نقش کلیدی دارد. همانگونه که خواهیم دید، رویکرد جامعهشناختی در واقع تلاشی است برای آنکه شکل و محتوای شهر را درون خط سیری درازمدت از این گذار قرار دهد. گذاری که عمدتاً با رویکردی تطوّرگرایانه درک شده و مدّعی وجود خطّی یگانه و ناگزیر در تحوّل جوامع انسانی است که از جوامع غیرمتمدّن (غیرشهری) به جوامع متمدّن (شهری) تداوم دارد. این گذار در تمام طول قرنهای نوزدهم و بیستم از سوی بنیانگذاران جامعهشناسی (کنت، دورکیم، اسپنسر) مورد تأکید است و همهٔ آنها از دیدگاهها و گاه با استدلالهایی به ظاهر کاملاً متفاوت، حرکت از «سادگی به پیچیدگی»، از «تجانس به عدم تجانس»، از «تقسیم کار مکانیکی به تقسیم کار ارگانیک» را در جوامع انسانی توصیف کرده و این رابطه را از یک سو میان جوامع موسوم به «ابتدایی» و جوامع متمدّن، و از سوی دیگر درون جوامع اخیر به روابط میان روستا و شهر تعمیم میدهند.
بدین ترتیب نباید تعجّب کرد که رویکرد جامعهشناختی نسبت به شهر تا این اندازه، بر پدیدهٔ مهاجرتها، ملّی یا فرامِلّی (بهصورت مهاجرتهای روستا به شهر، یا شهر کوچک به شهر بزرگ) متمرکز شده است. از نخستین مطالعات جامعهشناسی شهری (مکتب شیکاگو) تا امروز، رویکرد جامعهشناختی، همواره این ورودی را به موضوع شهر، در اولویت قرار داده است. بررسی مهاجرت، در واقع نوعی مشاهدهٔ واقعیت تغییر شکل تدریجی گماینشافت به گزلشافت، در ابعاد یک آزمایشگاه انسانی واقعی بوده است. با وجود این نمیتوان شک داشت که رویکرد جامعهشناختی آنگاه که از این محور اصلی تا اندازهای فاصله گرفته و یا تلاش به دقیق شدن و خردهبینی هر چه بیشتر بر آن یا بر سایر پدیدههای شهری میکند (همچون در روششناسی مردمی گارفینکل یا تجربه خاص گافمن در مطالعه بر روزمرگی شهری) بسیار به روشها و دیدگاههای انسانشناختی نزدیک میشود.
رویکرد انسانشناختی
دراین رویکرد، شهر به مثابه واقعیتی انسانی تعریف میشود. این رویکرد موضوع اصلی کتاب حاضر است که با حرکت و تلاش برای باقیماندن در آن نوشته شده است. از این رو، به تشریح رویکرد در اینجا نیازی نیست. تنها باید به بیان این نکته بسنده کنیم که رویکرد انسانشناختی را باید همواره در چارچوبهای خاص این شاخهٔ علمی یعنی جامعگرایی و تحلیل خُرد خاص آن قرار داد و بدین امر مهم توجه داشت که رویکرد انسانشناختی به همین دلایل نمیتواند جز حاصلجمعی از سایر رویکردها باشد، اما این جمع، به هیچرو یک جمع جبری از رویکردهای پیشین نیست؛ هرچند رویکرد انسانشناختی با گردهمآوردن رویکردهای دیگر به ناچار با آنها همپوشانیهایی پیدا خواهد کرد، اما این مجموعه را در تبیینی بسیار ویژه که حاصل رابطهٔ دیالکتیکی میان آن دو عنصر اساسی (جامعگرایی و تحلیل خُرد) است، میبرد ومیکوشد حاصل را در یک روششناسی ویژه تبیین کند و این مهمترین دستاورد انسانشناسی شهری است که هنوز در ابتدای کار خود قرار دارد. خاص بودن انسانشناسی را شاید بتوان در همین امر دانست که مهمترین اقدام برای رشد و پیشرفت انسانشناسی شهری در به ثمر رساندن پژوهشهای میدانی مؤثّر و یافتن روشهایی کاربردی برای کار در میدان پیچیدهٔ شهری است.
[۱] . Robert 1979: 2051-52; Robert 1981, vol. VI: 722.
[۲] . Robert 1979: 2095; Robert 1981, vol. VI: 814-816.
[۳] . Nationals
[۴] . Cite Dortoire
یک دیدگاه