سیاست شهری

شهرانه‌ی فلسفی

قانون، آگاهی و هنر مدیریت شهری

شناخت نقش‌آفرینی‌های «هنر»، «دانش» و «قانون»، در سامان‌بخشی به سویه‌های گوناگون زندگی شهروندی، از جمله شناخت‌های پایه‌ای و اساسی است و مبنای سیاست‌ورزی شهری؛ که در جستارهایی، کانون نگاه‌مان را به جایگاه بایسته آن‌ها ویژه می‌سازیم.

مهرورزی، پایه و هندسه اصلی مشروعیت قدرت

در حکمرانی، قدرتی از سوی مردم، پسندیده و خواستنی است و در نتیجه مشروع و سامان‌بخش، که در زمینه و متن مهرورزی اعمال شود؛ و مهرگستری، پیشوا و پیشاپیشِ هرگونه اعمال قدرت و تلاش برای نیرومندسازی نهاد حاکمیت باشد.

هندسه‌ی اصلیِ قدرتِ مشروع، بر قاعده‌ی رحمت و مهرگستری بنا نهاده شده است. نیرو و توانی که در پس آن، جاذبه و کشش نباشد، از ارکانِ وجودی‌اش تهی است و بر آبکندی ناپایدار بنا شده و حال مردمان در این نوع حکمرانی‌ها خوش نیست.

روش‌شناسی قانون‌گذاری شهری

مدیریت‌های شهری، ظهور و تجسم خواست‌ها و آرزوهای مردم شهرند و از این رو، در میان گزینش‌های گوناگون، گزینشِ تصمیم‌گیران و مدیران شهری، مهم‌ترین و مستقیم‌ترین اثر را بر جاریِ زندگیِ شهروندی دارد.

گرایش‌های فکری و نظریِ سیاسی، در مدیریت‌های شهری، جایگاه اثرگذاری ندارند و شاید ره‌زن باشند. مردم، در قامت شهروندان کشور، در دیگر گزینش‌ها و مشارکت‌های سیاسی، فکر، نظر، مکتب و عقیده‌ی خود را می‌توانند اعمال کنند؛ ولی در انتخابات شهر، و در شهر محل زندگی‌شان، در پی رسیدن به چگونگی‌هایِ دلپذیرترِ زندگی‌اند و شهر، به واقع نقش خانه و خانواده‌ی آنان را دارد؛ همان‌گونه که محیط خانواده در عین آگاهی‌های سیاسی، فکری، نظری و عقیدتی، نباید سیاست‌زده شود و بلکه بارانداز و آمادگاهی باشد برای توشه‌اندوزی، و هرگونه سیاسی‌زدگی و ناآرامی در این محیط، در حقیقت انحرافِ معیار و خروج از فلسفه‌ی وجودی این نهاد اجتماعی است، هرگونه سیاست‌زدگی در شهر و روال‌های جاری زندگی و منطقهالفراغ‌هایِ نظری، ناخوشایندی‌هایی را در پی خواهد داشت و کیفیت و چگونگی زندگی شهری را به آسیب‌هایی دچار می‌سازد.

از این رو، آیین‌مند کردن روال‌ها و سامانه‌های شهری، تفاوت ساختاری با دیگر سامان‌بخشی‌های قانونی دارد و این قانون‌ها می‌بایست در متنِ زندگیِ شهری تدوین شوند و در زمینه مهرورزی و به دور از خشکی و بی‌انعطافی، اجرا و اعمال گردند و خروجی همگی آن‌ها متصف به وصفِ «هنر» باشد.

روش هوشیارانه، کارآمد و بهینه و همه‌سونگر مدیریت در شهر، اجرای قانون‌ها و نظام‌نامه‌ها در قالب و ریختواره‌های هنری است. دستورنامه‌ها، آیین‌‌نامه‌ها، نقشه‌ها و ره‌نامه‌ها، برنامه‌ها و نظام‌نامه‌ها، آن‌گاه می‌توان گفت در شهر به‌درستی پیاده و اجرا شده‌اند، که در قلمروِ خود، اثرِ هنری آفریده باشند.

نگاه پادگانی، کارگاهی، دارالتأدیبی و… در مدیریت شهر، کارآیی ندارد و این هنر است که وظیفه‌ها، نقش‌ها و بارهای سنگین را خوشایند می‌سازد و دلپذیر.

دانسته‌های معماری و مهندسی، آن‌گاه در شهر، نقش‌آفرین شده‌اند که اثری هنری پدید آورند. این سخن در دیگر فضاسازی‌های شهری، استادیوم‌ها، مسجدها و ساختمان‌های دولتی و عمومی، راه‌ها و نقشه‌ی کلیِ شهر و همه‌ی المان‌هایِ شهری نیز صادق است.

شهر، جایگاه دلپذیری‌ها و گذران‌های خوش است، نه تنها کارگاهِ معاش و تلاش.

شهرداری از اساس، سازمانی فرهنگی و هنری است. در مدیریت‌های شهری هوشیار، همواره سعی بر آن است با بنیان‌گذاری سازمان فرهنگی و هنریِ توانمند، شهر را به روی‌دادی فرهنگی و هنری دگر سازند و با پشتیبانی‌های اثر‌گذار از هنر و فرهنگ و رسانه، بایسته‌های ترازمندسازی فرایندهای زندگی شهروندی را به انجام رسانند.

قانون‌های شهری، دستورنامه‌های پذیرفته‌شده در نشست‌هایی پشت درهای بسته، و ابلاغ‌شده به نهادهایی برای اجرا و عقوبت نیستند. این تعریف از قانون، کارآیی لازم و بایسته را در شهر ندارد.

فرایندها و مجموعه‌ی حرکت‌هایی که در یک شهر برای رسیدن به هدف‌ها به انجام می‌رسد، باید پس از شناخت، سامانه‌مند شده و به زبانی درخورِ نظارت و آمارگیری، ترجمه شوند و این مهم، با تعریفی به‌روز از زنده‌گانی بشر، دانش‌ها و شناخت‌های او و توانایی‌های تازه‌ای که به آن‌ها دست‌یافته، درخور دست‌یابی است.

راهبردهای توسعه و مدیریت شهر، از نخستین گام‌ها باید در پایه‌ای‌ترین ستون و ردیفِ الگوواره‌های برنامه‌ای جانمایی شوند؛ و بدین‌سان، از هر گونه دگرگونی و فراز و نشیب و بی‌ثباتی در آمد و شُدِ سلیقه‌های گوناگون مدیریتی، در امان بمانند؛ بی‌آن‌که دیگر بخش‌های مدیریت ‌را از انعطاف و هماهنگی خارج سازند.

به‌نظر می‌رسد، این مهم، در پرتوِ پنجره‌ی واحد خدمات دولتی و حکومتی، درخورِ دست‌یابی است.

دولت، و به‌ویژه مدیریت شهری، تنها زمانی می‌توانند به تأمین نیازهای شهروندان بپردازند که به صورت یک کُلِ منسجم و یکپارچه، در دسترس باشند. از این رو بایسته است از ظهور دولت‌ها و مدیریت‌های موازی در درون دولت و مدیریت شهری جلوگیری شود، تا خدمت‌های ارائه‌شده، در ارتباط و پیوستگی با دیگر خدمت‌ها و به‌صورت هم‌افزا و با پرهیز از چندباره‌کاری‌ به انجام رسند.

پُرشماریِ مرکزهایِ تصمیم‌گیری در موضوعی واحد و از هم گسیختگی و ناهماهنگ بودن آنان، نمودِ نگرشِ کهنه و ناکارآمد به گونه‌ی زندگی شهری بشر است.

شهر، مسؤول مشخص و نام‌ونشان‌دار و پاسخگو می‌خواهد، با بالاترین اختیارات.

زمانی که نهادهای تصمیم‌گیر، پرشمار و نهادهای قدرت و نفوذ، گوناگون می‌شوند و البته ناشفاف، به نظر می‌آید که شهر صاحب ندارد؛ و حال آن‌که شهر از پرشماریِ صاحب‌هاست که در رنج است. در واقع از اختیاراتی که از جایگاه‌های اصلی و سازمان‌های متولی گرفته شده و به نهادهایی ناپاسخ‌گو داده شده است.

این هرج‌ومرج و آشوب، جدایِ از سلسله مراتب اداری و دیوانیِ قدرت و سطح‌ها و لایه‌های نزول و نفوذ قانون به بدنه‌ی جامعه است؛ هرچند سلسله‌مراتب قدرت و سطوح دیوانی، نباید به‌قدری پیچیده و طولانی شوند که قدرتِ اولیه از نفس بیفتد و کم‌اثر و بی‌رمق، به جامعه منتقل شود و در نتیجه ناآشکار و با مشروعیت نامعلوم و بی‌هدف. دیوانِ بزرگ، مانندِ اضافات پیاپی میان فاعل و فعل در جمله، در نهایت، هدف و مقصود نهایی را از ذهن، گم و پایه‌ی اصلی فهمِ جمله را سست می‌کند.

نبودِ پنجره‌ی واحدِ پاسخگو و پُرشماریِ مراکزِ تصمیم‌گیری، نهاد حاکمیت شهری را دچار ضعف و کاستی کرده، مدیریت‌ها را ناکارآمد جلوه می‌دهد، به‌گونه‌ای که اعمال قدرت صحیح و اجرای قانون به‌هنگام نیز به دلیل ناشفاف بودن شرایط، با اما و اگرها و تردیدها روبه‌رو شده و در نتیجه، مراکز مشروعیت سیاسی و مدیریتی را به چالش می‌کشد و به جای آن‌‌که اجرای قانون‌ها – که خواستِ نخست مردم است – قدرت نهادها را پذیرفته‌شده‌تر و مشروع‌تر جلوه دهد، در جهتِ نابودی آن وارد عمل می‌شود.

نگاهی به مفهوم پدر

مدیریت شهری، در بررسی روش‌شناسانه، بر بومِ لطافت و هنر نقش می‌بندد؛ چرا که هم‌چنان‌که اشاره شد، در پسِ این قدرت و توان مدیریتی، مهرگستری و گرایش و کشش است که پیوسته ریشه‌های کارآمدی آن را می‌بایست اشراب کند.

به عنوان نمونه، شاید بتوان با واکاوی مفهوم «پدر»،‌ به شناخت روشنی از پنجره‌ی واحدِ پاسخگو و کارآمد و مدیریت مهرورز و مقتدر دست یافت.

پدر، مفهومی است سازنده و از اسرار آفرینش، که فهم آن می‌تواند کلید اصلاح‌گری اجتماعی، مدیریتی و سیاسی باشد. «پدر» با پذیرش نقش‌های گوناگون، نیازهای فرزندان را برآورده می‌سازد، ولی فرزندان با پنجره‌های گوناگون و نقش‌های پرشمار پدر روبه‌رو نیستند.

قدرت و نیرومندیِ مفهومِ پدر، تمامی دریچه‌های برآوری نیاز و ارائه خدمت را در پنجره یکتای پدری ناپیدا می‌کند. این نیرومندیِ مفهومِ وجودیِ پدر و قدرت دلپذیر او، پیوستگی بی‌نظیری را در سوی دیگر این رابطه به‌وجود می‌آورد و آن مفهوم «فرزند» است. به نظر می‌رسد با تولد جامعه، و تشکیل حکومت و نهاد حکمرانی، رابطه‌ای محکم و نیرومند میان فرد و جامعه با حکومت در جهت تأمین نیازهای گوناگون شکل می‌گیرد.

نیرومندی و حقیقی بودن این رابطه، اساس بایستگیِ پنجره‌ی واحدی است که در تمامی مدیریت‌های کلان می‌بایست در دسترس باشد.

مفهومِ «پدر»، کار، تلاش و خدمت‌رسانی را از منت‌گذاری، خودبینی و استبداد رأی و دیگر ناخرسندی‌ها و دل‌ناپذیری‌ها می‌پالاید و اقتدار و نیرویی دلپذیر را در محیط مدیریت و تدبیر او (‌خانواده) حاکم می‌کند.

این اقتدار و کارآمدی، برای انجام بهینه‌ی وظایف پدری است و از ویژگی‌های آن، استقبال از شفافیت، پاسخگویی، نقد و شکایت فرزندان، برای استوارسازی و افزایش پیوستگی‌های میان اعضای خانواده است.

پدر نماد اعمال قدرت مشروعی است که فرزندان را در پناه خود می‌گیرد و هیچ‌گاه از سوی آنان پس زده نمی‌شود و به گاه پای‌نهادن آنان به مرحله‌ی رشد، دست قدرت خود را آگاهانه و به مقدار نیاز، کنار نهاده و آنان را به دیگر نهادهای قدرت متکی می‌سازد تا بتوانند خود به نهاد قدرتی پایدار دگر شوند و در عین تمامی استقلال‌ها، تا آخرین نفس، پشتوانه‌اش باقی می‌ماند.

«و والد و ما ولد»
سوگند به پدری و آن‌چه فرزند نهاد

رابطه‌ی پدر و فرزندی، نمادی از رشدنایافتگی فرزند نیست، بلکه پیش از آن، نماد ادامه‌ی حیات و چرخه‌ی دست‌به‌دست شدن و نوبت‌های زندگی است.

رشد و استقلال‌یابی فرزندان، به کاهش نیروی پدر و ایجاد نگرانی‌ها نمی‌انجامد، بلکه در جهت مقابل، نشان‌دهندهٔ سطح بالای تربیتی و رشددهندگی است. حاکمیت نیز با نیرومند شدن مردم و استقلال و آزادی آنان ضعیف نشده، بلکه رابطه محکم‌تری با آنان پیدا می‌کند و نمود روشن انجام درست وظایف است.

واکاوی جامع و موشکافانهٔ نظریه‌های دولت، ملت، سیاست و… از مجال و حوصله و دانشِ نگارنده و نوشتار، خارج است؛ ولی آسیب و کاستی که در قم با آن روبه‌رو هستیم، بیش از دیگر شهرها، رابطه‌ی تنش‌‌آمیزی است که میان بخش‌های گوناگون مدیریت شهر و استان وجود دارد. نگاهِ بخشی، به خصومتِ بخشی کشیده شده است و از هم‌گسیختگی و فروپاشی نظام تصمیم‌گیری. روشن است که این وضعیت فاصله‌ی زیادی با پنجره‌ی واحد و مفهوم سرپرستی واحد نهاد مدیریت شهری دارد.

مدیریت کلان شهری و حاکمیت، چون مفهوم پدر، می‌بایست بتواند گوناگون نقش‌ها و وظیفه‌ها را عهده‌دار شده و پرشمار خدمت‌های متناسب و درخور را به شهروندان ارائه دهد؛ بی‌آن‌که ٰبه بساطت، جزءناپذیری، وحدت و یکپارچگی و کلیّتِ نیرومندِ مدیریت کلان شهری آسیب و خللی وارد آید. از این روی، شهردارِ تراز، فردی است با بالاترین اختیارات. مدیرعاملِ نهاییِ شهر در همه‌ی بخش‌های فرهنگی‌،‌ آموزشی، اجتماعی، امنیت و… اوست.

مدیریت و سیاست، به معنای لغزندگی، لیزی و شناوری نیست؛ بلکه به معنای اعمال قدرت پایدار، استوار، در دسترس و پاسخگوست.
مدیر برتر، از قدرت فرار نمی‌کند؛ بلکه در پی افزایش آن است و خوشایندسازی آن برای مردم و روش‌های بهینه‌ی به‌کارگیریِ آن را می‌شناسد و پاسخگویی را از ابزارهای کارآمدی و نیروافزایی می‌داند.

سیاست‌مدارِ تراز، قدرت را همواره دلپذیر می‌خواهد؛ مانند قدرت پدر. قدرتی یگانه و مشروع که همه، همواره خواهان پایداری و افزایش آن‌اند.

و البته این وحدت و یگانگیِ نهادِ قدرت و پنجره‌ی پاسخگویی شفاف، با نظامی‌گری متفاوت است. هم‌چنان‌که پدر نیرومند و قوی، به معنای پدری است که توانایی مهرورزی بالاتری داشته و امکانات بیش‌تری را به فرزندان ویژه می‌سازد و این توانایی را دارد که مهر را در نمادهای گوناگون‌تری به محبوبان‌اش عرضه کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا